چرا نه شاملو گفت، نه سپانلو و نه حتی خود صمد. چرا نگفتند که اول بار آقاصمد کی و کجا قصه ای نوشت که چاپ شد و به چشم آمد. باید می گذاشتید هفتاد سال بگذرد، نه که صمد، شاملو هم نباشد و هم سپانلو، تا از آرشیو محمود طیاری قصه نویس معتبر گیلک، بریده مجله اطلاعات جوانان سال ۱۳۳۹ توسط خبرنگاران کنجکاو ماهنامه خواندنی شبکه آفتاب، کشف شود و بفهمیم که عجبا در آن سال مجله اطلاعات جوانان که علی اصغر حاج سیدجوادی (که او هم در سال پیش درگذشت) سردبیر مجله بود، مسابقهای گذاشتند که در چهارمین دوره اش خسرو آریا دانش آموز شیرازی با قصه زنگ دوم نفر اول شد، نصرالله فخاریان جوان آبادانی با قصه دیوار سوم شد و محمود طیاری جوان گیلک امتیاز سوم را برد. اما سرگذشت را بنگر که بنا به شهادت بریده مجلهای در شبکه آفتاب هیات داوران که عبارت بودند از علی اصغر حاج سیدجوادی، احمد شاملو، رضا سیدحسینی و ایرج قریب، دو نفر را هم بر این صورت افزودند هر دو نویسنده جوان آماتور. یکی نامش صمدبهرنگی از تبریز و دیگری محمدعلی سپانلو از تهران. قصه صمدآقا عادت بود و قصه سپانلو مرگ خورشید.
هنر و فرهنگ هفته؛ آتش در جنگل و جان جهان، رجوع به ۱۹۸۴ اورول
سیلی که سال نو با آن شروع شد، در بهار به برف و رعد و توفان کشید، در اولین روزهای تابستان جای خود را به گرمایی فوق طاقت سپرد، در حالی که نمایشگاه عکس های سیل خوزستان تازه با آثار هشت عکاس در تهران برپا شده بود. تا این جا بهار و تابستان اوج هنرمندی عکاسان خبری بوده که اینک دارند آتش هایی را ثبت می کنند که به جان جنگل های خود ویران کشور افتاده، ماجرایی هر ساله. کارشناسان می گویند مسبب مردان پیژاما پوشاند و لذت باربکیو و قلیان چاق کردن در جنگل.
آبزرور در گزارشی نشان داد افزایش خیره کننده انتشار نسخه های کاغذی و اینترنتی از رمان ۱۹۸۴ جورج اورول، به زبان های مختلف در سراسر جهان، واکنش نگرانی مردم از وضعیت سیاست و اقتصاد در جهان امروز و روی کارآمدن نسل جدیدی از دولتمردان در کشورهای دارای زرادخانه جنگی است. ویترین کتابفروشی ها و هم دستفروشان کنار خیابانی تهران هم نشان می دهد ده ها ترجمه (که گاهی نام یک خانواده، به عنوان مترجم آن ذکر شده) از این کتاب دست به دست می گردد.
بحران کاغذ، روزنامههای گرفتار تکرار و احتیاط را در لبه پرتگاه نگاه داشته، اما مجلاتی که در زمینه های متفاوت منتشر می شوند هم در تهران و هم در شهرهای دیگر، هنرهای نسل جدید هنرمند را به رخ می کشند، اما نقاشان چشم به بازار منطقه و اروپا دارند که برای کارهای بدیع نقاشان و مجسمه سازان ایرانی راحت تر، بند کیسه را شل می کنند. نقاشیها در گالری های شهر رونقی ندارد، مگر در “مال” های رشد گرفته با الگوی کاخ های خلافت بغداد، به فروش برسند مانند “پورشه” که گفتهاند به ساعتی معامله می شود به خصوص اگر زرد قناری یا قرمز مالبرو باشد.
گرما، در فرانسه هشتاد نمایش را تعطیل کرده و در تهران ساعت نمایش ها را به عقب کشاند. آب بازی در آخرین روزهای بهار کار بر دست نوجوانان آب باز و ماموران گرمازده داد.
نمایش مختلف الاضلاع
تئاتر مختلفالاضلاع به نویسندگی سهند خیرآبادی این روزها میهمان تماشاخانه سپند است. نمایشنامهنویسی که در دو سال گذشته نمایش های غسالخونه، ماجرای گالاپاگوس به روایت سلطان مبارک، پیانوستالوژی، آرایشگر و سه زنِ ابَر مرد را دارد.
نادر فلاح و میترا حجار بازیگران این نمایش اند. فلاح کارگردان نمایش هم هست و تهیه کننده نمایش کمال تبریزی چهره کارکشته صنعت سینما.
مختلفالاضلاع در پنج پرده و در ژانر کمدی سیاه است که مرگ را دستمایهی طنز قرار میدهد و با زبانی ساده از همان نخستین لحظات اجرا مخاطب را درگیر روایت میکند.
مثلا پردهی چهارم روایت سوفوکل و محمد چرمشیر است و خود چکیدهای است از تاریخ تئاتر به معاصر . اینکه در عصر یونان باستان نمایشنامه نویسان حرف مطلق را میزدند و از خدایان میگفتند، اما امروز از مردمان میگویند و به جای آنکه خدایان را بنگرند، در میان مردم میگردند و از آنها مینویسند.
برخی معتقدند زیباترین پرده، آخرین آن بود. سهراب شهید ثالث و سوزنباناش. سهراب غریب، که دغدغهاش انسانیت بود و نمایش سادگیها و روزمرهگیهای آدمی. اتفاقا همین کارهای ساده و روزمره آنها اگر نبود، مانند سوزنبان(شخصیت اصلی) فیلم شهید ثالث، ممکن بود سرنوشت بسیاری بیصدا به مرگ گره بخورد.
حمیدرضا مرادی بعد تماشای نمایش نوشته قدرت سهند خیرآبادی در کنارهم قراردادن حال و گذشته و آینده، رویا و واقعیت، تاریخ و انسان و هویت مثال زدنی است. دیالوگ های کوتاه و جذاب ، شعارهایی که شعار نیستند مختلف الاضلاع طی طریق انسان در تاریخ است، تاریخی که شاید دروغ باشد، تاریخی که فقط از انسان های شاخص مینویسد، تاریخی که بزرگترین حوادثش، با یک اتفاق کوچک در یک لحظه میتوانست تغییر کند.
به نوشته این منتقد: مختلف الاضلاع از قرون وسطی شروع میکند تا به عصر حاضر میرسد و در ایستگاههایی از تاریخ توقف میکند، مسافرانش را سوار میکند چرخی میزند و بعد پیادهشان میکند تا ایستگاه بعد.
حسن اسدی در دیوار تیوال نوشته: تعداد کمی از نمایشهای این روزها، حال آدمی را بهتر میکند، نمایشهایی فراتر از نان به نرخ روز خوری، مختلف الاضلاع یکی از آن اندک غنایم است، نمایشی که در فرم و محتوا عالمانه است، متنی شریف که حکایت از شناخت عمیق نویسنده از فرازهای مهم تاریخ دارد، چیدمانِ درست، ظریف و طنازانه ی اپیزودهای مختلف، مختلف الاضلاع جذابیت آن را دو چندان می کند.
هومن شهباز هم نظر داده مختلف الاضلاع نمایشی است، دوست داشتنی فضایی برای نفس کشیدن اندیشه انسانی با اپیزودهایی اندیشیده شده و کار شده. با آنکه پنداشته می شود تئاترهایی که سلبریتیها در آن ایفای نقش میکنند معمولا خوب از آب در نمیاید اما براستی در این تئاتر چنین نیست کاملا اشکار است که خانم حجار مدیوم تئاتر را درک کرده و بازیگری آن را جدی و جدا از سینما و رسانه دانسته است در این میان از بازی جناب فلاح که براستی در صحنه میدرخشند نباید غافل بود.
عکس هایی از جنس دیگر
بهمن دارالشفایی در توییتی خبر داد که حبیب فرشباف در دهه ۴۰ و ۵۰ در روستاهای آذربایجان (نزدیک مزر) معلم بوده. یک دوربین هم داشته که از آدمها عکس میانداخته. گالری دنا این عکسها را به نمایش گذاشته که جمع آورنده اش روشن نوروزی است و مشاور پروژه هم پیمان هوشمندزاده.
از قراری که بعد روشن نوروزی عکاس صاحب سبک و بانی پروژه خبر داد عکس ها تا سوم تیر در گالری بود.
خبر دیگر این بود که بسیاری از کسانی که معمولا در گالریها دیده نمی شوند در آن چند روز در گالری دیده شدند. هم معلم آقای فرشباف آمده بود و هم چند تایی از شاگردانش. این عکس ها حالی دیگر داشتند. در خیالم گذشت که انگار صمد بهرنگی بود که وی هم در همان دهه ۴۰ همزمان با آقای فرشباف در روستاهای نزدیک مرز معلم بود، او هم قلم برمی داشت و پای پیاده از این روستا به آن روستا می رفت. فقر دلش را می آزرد و در مقالات و قصه هایش به آن می پرداخت. این هم نوعی دیگر از ادای وظیف یک معلم شریف است.
عکس ها هر کدامشان حالی دارند باور نکردنی. انگار نه پنجاه سالی و بیش از عمرشان گذشته، بیشتری دارند به دوربین خیره مینگرند برخی لبخندی هم به دوربین می زنند. اما لنگه کفشی کنار اتاق، پرده ای نیمه پاره، لباس هایی وصله خورده می توان صدای صمد را هم شنید. برپایی نمایشگاه عکس “از کرانه تا ارس”، یک ابتکار خوب و وظیفه شناسی دقیق بود.
شاملو، صمد، سپانلو و طیاری در یک صحنه
چرا نه شاملو گفت، نه سپانلو و نه حتی خود صمد. چرا نگفتند که اول بار آقاصمد کی و کجا قصه ای نوشت که چاپ شد و به چشم آمد. باید می گذاشتید هفتاد سال بگذرد، نه که صمد، شاملو هم نباشد و هم سپانلو، تا از آرشیو محمود طیاری قصه نویس معتبر گیلک، بریده مجله اطلاعات جوانان سال ۱۳۳۹ توسط خبرنگاران کنجکاو ماهنامه خواندنی شبکه آفتاب، کشف شود و بفهمیم که عجبا در آن سال مجله اطلاعات جوانان که علی اصغر حاج سیدجوادی (که او هم در سال پیش درگذشت) سردبیر مجله بود، مسابقهای گذاشتند که در چهارمین دوره اش خسرو آریا دانش آموز شیرازی با قصه زنگ دوم نفر اول شد، نصرالله فخاریان جوان آبادانی با قصه دیوار سوم شد و محمود طیاری جوان گیلک امتیاز سوم را برد.
اما سرگذشت را بنگر که بنا به شهادت بریده مجلهای در شبکه آفتاب هیات داوران که عبارت بودند از علی اصغر حاج سیدجوادی، احمد شاملو، رضا سیدحسینی و ایرج قریب، دو نفر را هم بر این صورت افزودند هر دو نویسنده جوان آماتور. یکی نامش صمدبهرنگی از تبریز و دیگری محمدعلی سپانلو از تهران. قصه صمدآقا عادت بود و قصه سپانلو مرگ خورشید.
ما که خبر از نفرات اول و دوم (آریا و فخاریان) نداریم که چه شدند و ایا راه را ادامه دادند یا نه، اما این قدر هست که می دانیم محمود طیاری قصه های فوق العاده بعد از آن مسابقه نوشت. دو سال بعد از مسابقه خانه فلزی را منتشر کرد که چند قصه و چند نمایش در آن بود و بعد کتاب ها نوشت تا نزدیک های انقلاب که ساکت شد و بعد مدتی سکوت همزمان با جنبش دوم خرداد، به تهران کوچید و دوباره جدی و پیگیر به کار شاعری و انتشار کتاب پرداخت.
در یکی از مصاحبه هایش محمود طیاری خبر داده که قبل از مسابقه اطلاعات جوانان در مسابقه ای که در نشریه سایبان رشت هم در سال ۱۳۳۵ هم شرکت داشته است.
از پشت شیشه عینک کیارستمی
هفته نامه کرگدن این شماره در میان بخشهای خود عینکیها را سوژه گرفته بود، شخصیت های عینکی. یکی از آن ها عباس کیارستمی که در عین حال همین هفته سالروز تولد کسی بود که زود رفت.
به همین مناسب محسن آزرم مقاله ای نوشت درباره چگونه دیدن از پس شیشه سیاه عینک، با تاکید بر شخصیت فیلمساز افتخار آفرین ما.
آزرم نوشته: مهم دیدن است از پشت شیشه های سیاه عینکی، به تاریکی عینک کیارستمی ممکن شده، عینکی که اجازه نمی داد دیگران چشمهای او را ببینند و او دیدن هیچ چیزی را از دست نمیداد. فیلمسازی که واقعیت را به چشم فضیلت می دید و بیش از آن که به واقعیت گرایی اهمیت دهد، واقعیتی علاقه نشان می داد که با چشم خود می دید، همه چیز را آنگونه می دید که می خواست. آدمها ظاهرا شبیه به هماند، چشم و گوش و دهان و ابرو دارند اما تفاوت هایشان بیش از اینهاست. حتی اگر کنار هم بایستند و چیزی یا چیزهایی را ببینند، آن چه دیده اند وقتی شروع کنند به گفت، از آن چیز یا چیزها، نتیجه یکی نیست. در نتیجه همین یکی نبودن است که وقتی یکی مثل عباس کیارستمی از پشت آن شیشه های سیاه عینکش دنیا را می دید، نتیجه اش می شد فیلم ۲۴ فریم که خیال می کنم کامل ترین شکل ترکیب سینما و عکاسی و شعر در کارنامه اوست، فیلمی درباره دو نکته مهم و ظاهرا بدیهی به نام مرگ و زندگی که ظاهرا همه میشناسندش، اما بعید است کسی واقعا چیزی دربارهشان بداند. از یک نظر عکاسی، که نقطه شروع ۲۴ فریم است با این که چیزی را برای همیشه ثبت می کند اما در نهایت مرگ آن چیز را یادآوری می کند.
همین است که فریم پانزدهم “۲۴ فریم” آخرین فیلم کیارستمی، دنیای زندهها و مردهها و گذر زندهها از کنار مردهها را نشان میدهد، همه چیز معنای تازهای پیدا میکند، عکس مرده ها و گذر زندهها از کنارشان.
با این همه ۲۴ فریم آشکارا فیلمی در ستایش زندگی است، با صحنه پایانی یکی از بهترین فیلم های کلاسیک هالیوود “بهترین سال های زندگی ما” ساخته ویلیام وایلر (با در آغوش گرفتنی که کلمه پایان روی آن نقش می بندد. همه چیز روزی به پایان می رسد چه بهتر اگر پیش از رسیدن پایان، یکدیگر را در آغوش بگیرند. بی اعتنا به کلاهی که از سر میافتد. همه چیز از پشت همین شیشه سیاه دیدنیتر است.
چیزی انسانی تر از این سراغ دارید؟
کارتون داغ
اعلام شد اصفهان به درجه حرارتی۴۰ سانتیگراد و شاخص کیفی ۴۵۴ خطرناک است. همان زمان خبر رسید که بیش از پنج هکتار باغستان قزوینیها سوخت. و خوزستان هم گرفتار بلیه آتش و گرما شد.
کارتون ادیک بغوسیان از همین حکایت دارد.