او معتقد است زنانگی بیش از آنچه با حکمت پیوند یابد، با عشوهگری و زیباگروی مرتبط است و بنابراین «میل» در زن بیش از «عقل» کنشگری دارد. زنان کنشگران احساسی هستند نه عقلانی.
اشاره، دشوار است، زبان فلاسفه هم آسان درک نمیشود و با عادات زندگی روزمره نباید سراغ حرف فلسفی رفت. ممکن است حتی فلسفهخوانان با گفتههای یک فیلسوف موافق یا مخالف باشند، ولی نباید سخنان فیلسوفان را با خطکش اخلاق مرسوم یا اعتبارات زمان سنجید و خوب و بدش را تشخیص داد؛ گرچه حتی اعتقاد به فلسفه خوب و فلسفه بد هم بیرون از عالم فلسفه است و معیار مناسبی برای تحلیل یک ایده فلسفی نیست.
اینکه با حرف یک فیلسوف موافق یا مخالفیم، ما را از تامل در آنچه گفته، بینیاز نمیکند، باب تفکر باز است و کسی نمیتواند جلوی سخن تازه را نیز بگیرد.یکی از بزرگترین منافع جنبشهای زنمحور در قرن بیستم این بود که زنبودگی از یک مساله بومی و شخصی به یک مساله ملی و اجتماعی تبدیل شد. این انتقاد همیشه بجا است که زنانگی تا به حال مغلوب گفتمان مردسالاری بوده و این دلایل تاریخی و اجتماعی و حتی ایدئولوژیک داشته، اما سوای انتقاداتی که اغلب به جنبشهای زنان وارد است، این تغییر موضع درباره زن از ابژهگی (شیئیت) به سوژهگی (موضوعیت) دستاورد مهم این جنبشها دست کم در نگاه نظری و گفتمانی بوده است.
باید اذعان کرد که این تغییر موضع، اگر که خود زنان- بعد از اینکه در اوان قرن بیستم دچار دانشوری و خودآگاهی جدید شدند- وارد عرصه نمیشدند، هرگز رخ نمیداد.
زیرا آنها حتی در گفتمان معلمان بزرگ عصر روشنگری یعنی ژان ژاک روسو و ایمانوئل کانت نیز مقهور نگاه شخصی و بومی و طبیعتگرایانه به زن شده بودند؛ لذا این جنبشها ذاتا با هستیشناسی خود زنانگی ارتباط بسیار نزدیک داشتهاند.افزون بر این نباید فراموش کرد که زنان در آغاز دوران سرمایهداری و نیاز فراوان به نیروی کار؛ به عنوان «کارگر» در جامعه و سطح مدنیت رسوخ بیسابقه خود را بازیافتند، وانگهی این برای آنها یک امر مقولی (حسانی و سطحی) و سپس حقوقی باقی ماند، نه چیزی که به ارزشهای هستیشناختی و عقلانی آنها در کنار تنانگی و لطافت جنسی دامن زند.
نگرانی بزرگ زنانگی از نظر کانت
چیزی که در نزد ایمانوئل کانت به عنوان نگرانی بزرگ زنانگی و زنبودگی باقی ماند این بود که آنها اساسا با عقلانیت و سیاست ارتباط سختی دارند؛ نه به دلیل اینکه فاقد عقل هستند، چرا که کانت انسان را از زمره موجودات عاقل به حساب آورده است؛ بلکه به دلیل اینکه دارای «فاهمه زیبا» هستند و آنچه در خردمندی و سیاست (به مثابه امری خطیر و دشوار) لازم است، عقلانیت سخت و منضبط هست.
میدانیم که کانت در نقد عقل محض قوه فاهمه را به دوازده مقوله تقسیم کرده که واجد شرایط علمی و ضروری برای کل دانش بشری هستند، اما آنچه در فاهمه زن افزون بر اینها حضور دارد؛ عنصر زیبابودگی است. زن دارای جنبههای زیباشناختی و استحسانی است و از نظر او این برای مدیریت خردمندانه جامعه ناکافی است.
زیرا این عنصر خاص زن، مانع از پیشبرد درست عقلانیت خواهد شد و انگیزههای او را در مدیریت فردی و اخلاقی با چالش حسّیک و امر جزیی (فردی- شخصی) روبهرو خواهد کرد، حال آنکه عقل با امور کلی و منافع عمومی سر و کار دارد.به نظر میرسد «زن» در فلسفه سیاسی و عملی کانت دچار همان چیزی میشود که «هنر» در فلسفه ایدهآلیسم عینی هگل بدان دچار شد. بدین مطلب باز خواهیم گشت. زیرا باید پیش از آن مساله زن را در کانت با دقت بیشتر واکاوی کنیم.
جایگاه زن در سیاست از نظر کانت
کانت جمله معروفی دارد بدین مضمون که زن برای «سلطنت» و مرد برای «حکومت» مناسب است. فرق سلطنت با حکومت چیست؟ سلطنت به نوعی حکومت فرد و امیال او است.
اما حکومت امری مشروط و دارای قانون است و چارچوب مشخص دارد. سلطنت به نوعی حکومت در سایه است و بسیار شنیدهایم که اگر زنان در طول تاریخ به جز مواردی استثنایی، نقش ریاست و رهبری اجتماعی نداشتهاند، اما همواره حضوری قوی در پشت پرده سیاست ایفا کردهاند و این هم در تاریخ سیاسی اروپا و دول عثمانی و هم در ایران به خصوص حکومتهای مغول تا قاجار به خوبی خود را نشان داده است.
این حضور پشت پرده مصداق سلطنت در تعبیر کانت است. کانت زنان را موجودات اغواگر، حیلهباز، سطحینگر و حسود با جذابیت جنسیتی توصیف کرده است. در عین اینکه او را موجودی خوش قلب و رقیقالوجود و احساساتی نیز نامیده است. همین نیروهای استحسانی در او کافی است تا ملاکش برای داوری در کلیه امور صرفا «زیبایی» و به تعبیر بهتر، «قشنگی» آنها باشد.
حتی در امور مهمی مثل دانشوری و سیاست. به همین جهت کانت ابایی ندارد از اینکه بگوید، زنان نسبت به خردمندی خود همان قضاوتی را دارند که نسبت به ساعت مچی بسته به مچ دستشان و اگر از شر و بدی گریزان هستند صرفا به دلیل «زشتی» آن است نه اینکه برای آنها مساله اخلاقی بوده باشد.
آرای کانت در مورد زنان از نگاه منتقدان
این نوع قضاوت را اگر به کانت به عنوان یک مرد آلمانی قرن هجدهمی نظر کنیم، البته سطحی و مبالغهآمیز و حاکی از تعصبات فردی و قبیلهای مییابیم و از این حیث کانت بسیار مورد اعتراض طرفداران حقوق زن بوده است؛ وانگهی اگر به کانت به مثابه یک فیلسوف برجسته و از طراحان نامدار مانیفست روشنفکری و مدرنیته بنگریم، مساله هر چند با همان بغرنجی سابق، اما فرق خواهد کرد.
آری مساله برای کانت- با اپوخه کردن (Epoché) جنبههای شخصی و روانی و بومی- یک مساله مهم فلسفی بوده است. در واقع طرفداران نظریه انسانشناختی و اخلاقی کانت اینگونه از او دفاع کردهاند. آنها هرگز قبول ندارند که کانت نگاه تحقیرآمیز به زن داشته است؛ وانگهی موضع او را اینگونه توجیه میکنند که دلمشغولی او در باب زنان یک مساله هستیشناختی و آویخته در طبیعت زن بودن است که هرگز با دیدگاههای کلی او درباره انسان بما هو انسان بطور کلی تعارض ندارد.
ما در این مقال در پی دفاع یا حمله به کانت نیستیم، زیرا نباید اجازه داد مساله زنان به امری احساسی تبدیل شود و نقدها باید متوجه مغز نظریه کانت باشد نه صورت ظاهری آن.
نسبت زنان با فرزانگی در آرای کانت
آنچه به زعم کانت در زن صفت بارز است، «عشوهگری» است و این صفت در واقع نقطه مقابل «فرزانگی» است و بهتر است فرزانگی را به سبک ارسطو هم به معنای سوفیا (حکمت نظری؛ جمع بین استدلال و شهود عقلی) و هم فرونسیس (حکمت عملی؛ تدبیر و حسابگری) در نظر آوریم.
با این حساب و با توجه به اقوال کانت میتوان این فرضیه را پیش گرفت که زن از نظر کانت فاقد سوفیا و فرونسیس در معنای بزرگ آن است؛ اما حسابگری در تدبیر منزل را به واقع داراست.
چرا که کانت هم اذعان میکند که زن بهترین شخص برای خانهداری و مادری و مدیریت درونی خانواده به خصوص به لحاظ عاطفی و احساسی است؛ چرا که مدیریت کلی و اقتصادی و به اصطلاح فرمانداری خانه به عهده مرد است و این تقسیم وظایف هم برای خانواده ضروری و معقول است و هم ریشه در طبیعت دو جنس زن و مرد دارد.کانت بدینترتیب بهره جنسی از زن را چه در مقام رسمی مثلا ازدواج موقت و چه غیررسمی یعنی در قالب روسپیگری بهشدت مذموم میشمارد. چرا که در اینجا به این اصل مهم اخلاق خود که انسان «شخص» است نه «شیء» پایبند است؛ بنابراین تنها راه بهرهگیری و کامجویی جنسی ازدواج است و این امر به شکل یک قرارداد دو طرفه و در قالبی احساسی و محترم قابل اجرا است.
اخلاق کانت به نحوی غایتانگارانه است؛ از این حیث که انسان و به عبارت کلی موجود عاقل غایت است و غایت بودن انسانیت امری است که به جنسیت ربطی ندارد و از این نظر زن نباید به دلیل خاصیت دلربایی و زیبایی که دارد بهرهکشی شود، اما میتواند ازدواج کند و با اخذ حقوقی از جانب شوهر خود، لعبت والا و زیبای او شود و این برای او امری نیکو و شایسته است.
اما خردمندی و تصمیمات کلان عقلانی کار او نیست و از این حیث حرجی هم بر او نیست، زیرا طبیعت او طوری قرار داده شده که مناسب امر زیباست تا امر عقلی.تناقضگویی کانت.
اما باید به یک تناقض مهم در گفته کانت توجه کرد؛ کانت که در حیطه عقل نظری اثبات کرد که عقل (Vernunft-Reason) به لحاظ قوای شناختی باید به فاهمه (Verstand-Understanding) تحویل شود، زیرا شوق سریان و فراروی از حس و منطق دارد، به این نتیجه رسید که این جنبه عقل مناسب عقل عملی است.
زیرا عقل از عاملیت جدا نیست و عمل با بایدها سروکار دارد و بایدها با غایات و وسایل نیل به آنها مرتبط است؛ بنابراین عقل قادر است غایت و وسایل نیل به آن را تعین بخشد و محدود سازد و به همین دلیل هر موجود عقلانی فینفسه باید موجود اخلاقی باشد و اصطلاحا حکمت عملی، عقل و اخلاق با هم مساوق هستند. انسان بما هو انسان نیز موجود عقلانی است و بنابراین اخلاقی است.
این نظرگاه علمی و اصولی کانت در باب عقلانیت و اخلاقمندی انسان بما هو انسان است؛ وانگهی کانت در جایی دیگر اشاره کرده که جنس زن ظرفیت اصول و قاعدهباوری را ندارد و آنچه در او است صرفا خوشقلبی و رقتانگیزی نهفته در وجود او است و او را نیازی نیست که بهمثابه انسان بما هو انسان دارای عقلانیت باشد. چرا که احتمالا امر تنجیزی (نامشروط) اخلاقی کانت را برنتابد.ولی همینجا باید اشاره کرد که این منافاتی با آن گفته کانت که انسان بما هو انسان موجود عقلانی است ندارد. یعنی متعلق این قابلیت نوع انسان است، اما زن بودن فارغ از این انسان بما هو انسان بودن، در خود عنصری برخاسته از طبیعت زنانگی دارد که چه بسا با این قابلیت در تضاد سخت هست. یعنی طبیعت زن بودن اقتضای چنین نقصی دارد و یک امر کاملا هستیشناختی است.
طبیعت زن مصادف با یک امر زیبا و احساسی است و کانت منکر این نبوده که زن میتواند فردی خردمند و دانشور شود. او حتی به مزاح میگوید زنان چهبسا بتوانند ریش هم بگذارند، اما این را امری امکانی و ضروری به همان اندازه که در نوع انسان و در جنس مرد ممکن است قلمداد نمیکند.
بلکه معتقد است زنانگی بیش از آنچه با حکمت پیوند یابد، با عشوهگری و زیباگروی مرتبط است و بنابراین «میل» در زن بیش از «عقل» کنشگری دارد. زنان کنشگران احساسی هستند نه عقلانی. از سوی دیگر کانت که امر اخلاقی را با آزادی پیوند داده و بنابراین فرد اخلاقی- عقلانی فردی مختار و آزاد است، درباره زنان چنین نتیجه میگیرد که بهتر است تابع و مطیع باشند.آرای کانت در دنیای پستمدرنیسم
شاید بتوان از این قاعده فولکلوریک کانتی چنین نتیجه گرفت که در دنیای پسامدرن اتفاقا گفتمانهای زیادی هستند که به دنبال برجسته ساختن همین جنبه زیباشناختی و احساسی (نه لزوما بدنی) زن هستند. چرا که گفتمان مردسالار را خشن و نامنعطف میدانند.
اما کانت در عصر روشنگری و اوایل مدرنیته چنین نظری نداشت و حکومت عقل را سزاوارتر و آن دومی یعنی حکومت احساس را نشانه نقص و مضر برای مدنیت و قاعدهمندی میدانست، درست همانطور که خلف او هگل درباره هنر بهخصوص هنر رمانتیک چنین نظری داشت.
هگل و مساله مرگ هنر
هگل که هنر را همچون دین در تاریخ صیرورتاندیش بشری از گفتمانهای رایج تلقی میکرد، اما در طلوع اندیشههای مدرن و تکمیل عقلانیت از تعبیر «مرگ هنر» استفاده و اعلان کرد که هنر بزرگ مرده است. دلیل فلسفی و هستیشناختی هگل برای این اعلانیه این بود که هنر واجد جنبههای حسّیک (یعنی امر جزیی و احساسی) است و این به ضرر قانون عقل مدرن است، زیرا عقلانیت ایدهآل مدرن بهشدت کلی و عمومی است و امر جزیی و حسی را برنمیتابد؛ بنابراین هنر در نهایت باید برای آراستگی و پیراستگی جهان مدرن ما به کار گرفته شود.
زنان؛ شهروندان منفعل؟
حال باید پرسید که آیا کانت نیز در نهایت همین نظر را داشته که زن هرچند بما هو انسان قابلیت عقلانیت دارد، اما زن بما هو زن، چون واجد عنصر حسّیک است بنابراین عقلانیت را تحت الشعاع امر احساسی و میلی قرار خواهد داد و بنابراین تالی فاسد آن خواهد بود نه یاریگر آن؛ لذا باید از عرصه مشارکت در عقلانیت عمومی جوامع کنار رود و در سطح عنصر آراستگی و پیراستگی- البته در سطح خانواده- باقی بماند یا نه میتواند رشد کند و شخصیت اجتماعی و عقلانی خود را ترقی و تعالی ببخشد؟
افزون بر این نکته مهم دیگری که وجود دارد این است که نگاه کانت به موضوع زن بیش از حد مقولی است و بیش از آنکه به فردیت و انتخاب فردی او وقعی نهد، آن را تابعی از طبقهبندی جنسی جامعه و گفتمان متعارف قرن هجده برمیشمارد. طبیعی است که در قرن هجده و آغاز روشنگری، هنوز زنان به خودآگاهی مورد لازم درباره مساله زنانگی نرسیده یا دستکم در عقلانیت مدرن کنشگری و شرکت فعال نداشتند و به تعبیر کانت «شهروندان منفعل» جامعه بودند و این کمبود اجتماعی و فرهنگی در نظریه کانت درباره زنان بسیار تاثیرگذار بوده است.
متاسفانه از آثار کانت چنین برمیآید که زن به دلیل دارا بودن همین عنصر حسّیک زنانگی و به مثابه امر زیبا امکان رشد عقلی نیز ندارد یا دستکم نیازی به چنین رشدی در او نیست و حتی جامعه هم نیازی به چنین رشدی ندارد و عقلانیت مدرن با روح مردسالار خود- در عین اینکه ادعا دارد انسانمحور (البته به لحاظ تئوریک و نه کنشگرانه؛ چرا که کنشگری جامعه در دست مردان بوده است) – قادر به ادامه حیات خواهد بود؛ بنابراین زنان مخاطب مانیفست مدرنیته نخواهند بود و این تأسفبار است؛ چرا که زنان امر زیبا هستند نه امکانی معقول.
نگاه کانت به زن در راستای نگاه فیلسوفان یونان باستان
این نگاه مقولهای که نهایتا به تفکیک جنسیتی در مسائل دچار میشود؛ در کانت و حتی اسلاف یونانی او افلاطون و ارسطو طوری قلمداد میشود که گویا حکمت و عقلانیت از جنس مردانگی است و لطافت و زیبایی از جنس زنانگی و این هارمونی نباید بر هم بخورد؛ یعنی همانطور که جمله معروف ترتولیان گوشزد کرده است؛ مردان برای آتن (مهد فلسفه) هستند و زنان برای اورشلیم (تمثیلی از امر معنوی و غیرحکمی).
در رساله فایدون افلاطون در حالی که برای سقراطِ محکوم به مرگ لحظاتی سرشار از شکوه عقلانیت و حکمت و دانش در حال رقم خوردن است و او پیش از خوردن شوکران قصد مباحثه فلسفی درباره جاودانگی روح با سیمیاس و کبس دارد، وانگهی همسرش شیونکنان در زندان در حال عجز و ناله است و سقراط حوصلهاش سر میرود و از ملاقاتکنندگانش میخواهد او را از زندان بیرون کنند تا بتواند با آرامش به مباحثه بپردازد.
ارسطو نیز وقتی در اول متافیزیک اعلان میکند که نوع انسان دوستدار دانش است، مسیر را چنان پیش میبرد که گویا عقل زن بدان اصول و دانشها نخواهد رسید. وانگهی باید خاطرنشان کرد که هم افلاطون و هم ارسطو همواره نوع انسان را مدنظر داشتهاند، اما مخاطبشان قطعا جنس مرد بوده است.
در پایان این را نیز اشاره کنیم که در ادبیات داستانی فاخر اروپایی در قرن بیستم بهخصوص فرانسه و روسیه، تغییر نگرش درباره زنان به خوبی تحت شعاع تغییر شرایط جامعه و مدرنیته و نقدهای وارد بر آن بوده است.اگر در رمانهای قرن هجده و نوزده زن موجودی مطیع و رام و معشوقی زیبا و دلربا و مایه تسکین قهرمان مرد بوده، مثلا آنچه در شخصیت لوته (در رنجهای ورتر جوان اثر گوته) یا ماریا ایوانونا (در دختر سروان پوشکین) یا اوژنی گرانده (در رمان اوژنی گرانده اثر بالزاک) و نمونههای مشابه دیگر.
حتی در شخصیتهای منفعل و تا حدی بلاهتآمیز افیلیا (معشوقه هملت) و دزدمونا (معشوقه اتللو) در آثار شکسپیر میبینیم که نجابت، زیبایی، بلاهت و سادگی بیش از حد و فرمانبرداری است، اما در اوان قرن بیستم، این صفات عالی که تا حد زیاد معلول شرایط فرهنگی و عقیدتی و فولکلوریک جامعه اروپا بوده است، سرانجام و به نشانه اعتراض به اغواگری، گستاخی، سرکشی و شورشگری زن از سوی زنان کمسواد یا بیسواد، ولی مدرن آگاه- شده و میل به ادامه تحصیل و فرهیختگی و دانشوری و فردگرایی از سوی دختران نسبتا تحصیلکرده و کتابخوان؛ یا جمع بین این دو تبدیل میشود.
آناکارنینا (تولستوی) یا مادام بوواری (گوستاو فلوبر) یا آناستازی فیلیپونا در ابله داستایوفسکی یا ترز راکن (امیل زولا) از نوع اول هستند که تصمیم میگیرند آزاد شوند و از آزادی به نفع طبیعت زنانگی خود بهره بگیرند و نهایتا به شیئی تبدیل میشوند.
اما بسیاری از دختران در داستانهای چخوف مایل هستند که به کلانشهرهای مدرن پناه ببرند و از آزادی آنجا به نفع استقلال شخصیتی و فرهیختگی و دانشوری استفاده کنند و اغلب قهرمانان خواهران برونته نیز در بین این دو دیدگاه در حال نوسان بودهاند. برای کانت و بسیاری از اسلاف فیلسوف او جمع بین خردمندی و طبیعت زنانگی کاری به غایت دشوار قلمداد شده است.
* پژوهشگر فلسفه
منابع:
آثاری از افلاطون، ارسطو، هگل و کانت، بههمراه:
۱. صانعی درهبیدی، منوچهر، رشد عقل: ترجمه و شرح مقاله کانت با عنوان «معنای تاریخ کلی در غایت جهان وطنی»، نقش و نگار، تهران، ۱۳۸۸.
۲. محمودی، سیدعلی، فلسفه سیاسی کانت، نگاه معاصر، تهران، ۱۳۸۳.
۳. Mikkola, Mari, “ Kant on Moral Agency and Women’s Nature “, Kantian Review, ۱۶, I, ۸۹-۱۱۱، ۲۰۱۱.
۴. Varden, Helga, “ Kant and Women “, Pacific Philosophical Quarterly, ۲۰۱۵.