از جمله آثار اسپینوزا- کتاب اخلاق، اصلاح فهم, و مقدمه ای بر فلسفه دکارت, هستند. او در شاهکار خود؛یعنی کتاب اخلاق, خواهان جدایی الهیات از فلسفه، و جدایی وحی از عقل گردید. این کتاب غیر از روش مکتب رواقی یونان باستان, تحت تاثیر افکار مارک آورل رومی و اپیکور یونانی نیز است که در سال 1675 میلادی به سبک ریاضی هندسی نوشته شده و آنرا نخستین نقد کتب تورات و انجیل میدانند. اسپینوزا میگفت وجدان, مقوله ایست اجتماعی و کسبی- و نه ارثی و ژنتیک. او مخالف این نظریه بود که زندگی, دره زاری است, و مرگ تنها دروازه بسوی بهشت یا جهنم است. وی میگفت مدام به مرگ اندیشیدن، توهین به زندگی است.اسپینوزا ثابت نمود که کتب مذهبی تورات و انجیل پر از تضاد و تناقض و مبهمات و کلی گویی هستند. برای غالب انسانها، برده کلیسا و کنیسه بودن, نه بخاطر عشق به خدا بلکه بدلیل ترس از جهنم است. او مدعی بود که برای انسان در هستی, آزادی اراده و انتخاب وجود ندارد بلکه جبر بر سرنوشت و اوقات انسان حاکم است.
فلسفه اسپینوزا؛- روشنگری و غیردینی.
باروخ اسپینوزا- افشاگر خاخام و اسقف.
آرام بختیاری ـ 24.10.2018
در تاریخ فلسفه غرب هیچکس به اندازه باروخ اسپینوزا(1677-1632)،فیلسوف یهودی تبار هلندی, از طرف بنیادگرایان یهودی و مسیحی مورد لعنت،نفرین، توهین،تمسخر، و تهدید قرار نگرفت. اوحتی در سال 1656 میلادی در سن 24 سالگی بعد از اخراج از انجمن و کنیسه یهودیان مورد سوء قصد جانی قرار گرفت. وی در کنار دکارت و لایبنیتس مهمترین نماینده راسیونالیسم مدرن است و تحت تاثیر ماتریالیسم دکارت و جردانو برونو, مهمترین فیلسوف عصرروشنگری بشمار می آید. وی آزاداندیشی شکاک با روش و متدی دیالکتیکی بود.
سیستم فلسفی اسپینوزا عقلگرایانه، خدایش پانته ایستی؛یعنی طبیعی، و دولتش فایده گرایانه است. او یک جمهوری خواه دوآتشه بود که میخواست فلسفه را از دین و الهیات، و دولت را از قیمومیت کلیسا و روحانیون آزاد کند.وی تاثیر مهمی روی ادبیات،فلسفه، و تفکر ترقی خواهانه بعدازخود روی اندیشمندانی مانند هگل،گوته،فویرباخ،شلینک،هردر، و لسینگ گذاشت و میگفت انسان بخشی از طبیعت است و آزادی هایش مربوط به ضرورتهای طبیعی میباشد.
خانواده اسپینوزا اواخر قرن 16 میلادی بدلیل مشکل آزادیهای مذهبی و تفتیش عقاید از طرف کلیسا, از کشور پرتقال به هلند مهاجرت یا فرار نموده بود. او در هلند به تحصیل رشته های علوم طبیعی، ریاضی، فلسفه و لغت شناسی کلاسیک پرداخت. در کنار مطالعه و سرگرمی با فلسفه، به شغل تراشکاری شیشه عینک نیز می پرداخت و سرانجام در سن 44 سالگی براثر بیماری ریوی و عوارض ناشی از شغلش درگدشت.
اسپینوزا میگفت شناخت خدا وظیفه الهیات نیست بلکه وظیفه فلسفه است و حقایق کتب مقدس باید آزمایش انتقادی و عقلگرایانه را از سر بگذرانند. او پایه گذار نقد و انتقاد کتب انجیل و تورات است و میگفت اساس ایده آلها و اصول اخلاقی و مذهبی باید عقل باشد و نه وحی الهی.و فلسفه زندگی،اخلاق است.مهمترین شعار او “احتیاط کن!” بود. اسپینوزا میخواست بجای دین و ایمان، جانشینی مانند فلسفه را قرار دهد. با این وجود او خودرا آته ایست نمیدانست. وی یک فیلسوف حقیقی بود و میگفت یکی از شروط فیلسوف بودن, اینست که انسان در راه حقیقت حاضر به شهادت باشد.
مهمترین موضوعات فلسفه اسپینوزا، بحث مفهوم خدا و سعادت انسان بود. او میگفت انسان مانند طبیعت بخشی از خداست یعنی فرقی میان خدا و انسان نیست و خدا همان طبیعت خلاق است. در مرکز سیستم فلسفی او مفهوم” ذات یا ماهیت”(1) قرار دارد که شامل صفات تفکر و انبساط نیز است. سیستم فلسفی اسپینوزا, ریاضی هندسی پانته ایستی استقرایی ؛ و طبق متد و روش “اویکلیدس” در یونان باستان بود. پانته ایسم یعنی خدا و جهان و کائنات یکی هستند.در نظر او انسان بخشی از طبیعت یعنی بخشی از خداست.
از جمله نقدهای اسپینوزا بردین یهود, شک به وحی کتاب تورات، انکار برگزیده بودن قوم یهود، توانایی و دخالت یک خدای شخصی در زندگی انسان،و اعتراض به منزلت و حقوق خاص روحانیون بود. او میگفت هرکس آزاد است طبق طبیعت و علایقش زندگی کند و برای مقدساتش جان دهد؛به شرط آنکه بگذارد دیگران هم برای حقایقشان اجازه زندگی داشته باشند.
فلسفه اسپینوزا زیر تاثیر اندیشه های هابس بود و میگفت هدف دولت در حقیقت باید رشد و تقویت آزادی باشد و دولت باید زمینه یک زندگی خردگرایانه را تهیه نماید؛ البته برای اینکار آزادی بیان و آزادی اندیشه لازم است و اینها مقدمات صلح و امنیت داخلی درجامعه هستند.وچون روحانیون دچاربنیادگرایی هستند, کلیسا بایدزیر نظر و کنترل دولت باشد.اسپینوزا خلاف هابس مخالف سلطنت ,و طرفدار جمهوری بود.نظرات او موجب آمادگی زمینه رشد “لیبرالیسم” گردید.
اسپینوزا مفهوم یا مقوله “ذات و ماهیت” را از ارسطو گرفت. این واژه دلیل و ریشه مادی تمام اجزاء هستی است و حتی خدا هم همان ذات و ماهیت واحد است. ماهیت و ذات مفهوم اساسی متافیزیک فلسفه اسپینوزا است.ریشه تمام واقعیت، ماهیت است که دلیل وجودی خدا نیز است و وابسته به هیچ چیز دیگری نیست و خود بخشی از طبیعت آنست. خدا یک ماهیت بی انتهاست. صفات آن، تفکر و انبساط است که بصورت ذرات در جهان نیز ظاهر میشوند. “ذات”، نامحدود و تقسیم ناپذیر،ابدی و ضروریست که هیچ صفت انسانی ندارد و فاقد عقل و اراده و شخصیت است و هدفمند نیز عمل نمیکند.
ماده و روح یا روان, در ذات و ماهیت یکی هستند و نشان یک خدای واحد میباشند. خدا موجودیست متفکر و منبسط. دو صفت فوق به صورت ذرات ریز و جزئیات ظاهر میشوند. جسم و روح یک ذات و ماهیت دارند،وفقط جنبه های گوناگونی از خود نشان میدهند.
اسپینوزا میگفت در مورد وجود خدا, علم و دین نباید با هم اختلاف داشته باشند. طبیعت خلاف اراده و خواست انسان رفتاری هدفمند ندارد و همه چیز بر اثر ضرورت پیش می آید. جهان خود یک خدای ابدیست, اشکال ظاهری آن طبیعت است. پنج موضوع فلسفه اسپینوزا- انسان,اخلاق,طبیعت,خدا, و ماهیت است. او متفکر افکار “ترانسندس”, آن جهانی و ماوراء الطبیعه بودن نیست چون در نظر او خدا نمی تواند جدا و ورای طبیعت و ورای خالق خود وجود داشته باشد. خدا جهان را از طرف قوانین طبیعت هدایت میکند. فرمول جدید اسپینوزا بشکل مساوی و شبیه و یکی بودن مقولات- ماهیت-طبیعت-خدا- جهان-وتفکر بود. او چون مخالف وجود یک “خدای شخصی” بود, به آته ایسم و کفر متهم شد,گرچه عاشق خدا,ولی منقد دین بود. در نظر وی یک” ماهیت یا ذات” با انواع صفات وجود دارد.
در زمان اسپینوزا,فلسفه دکارت رواج داشت و مد بود. غیر از دکارت و هابس,او تحت تاثیر شناخت علوم طبیعی متفکرانی مانند کپرنیک، کپلر، و گالیله بود. فیلسوفان یهودی سدههای میانه نیز روی افکار او بی تاثیر نبودند. نویسندگان و اندیشمندانی مانند شوپنهاور,نیچه,برگسن, فیشته، شلایرماخر, شلینگ, گوته, لسینگ, هردر, و نوالیس یا خود را به افکار او نزدیک میدیدند و یا زیر تاثیر اندیشه های او بودند. هگل میگفت یا اسپینوزا یا هیچ فلسفه دیگری. اندیشمندان مکتب رمانتیک آلمان و متفکران مکتب ایده آلیسم آلمانی نیز تحت تاثیر او قرار گرفتند.
از جمله آثار اسپینوزا- کتاب اخلاق، اصلاح فهم, و مقدمه ای بر فلسفه دکارت, هستند. او در شاهکار خود؛یعنی کتاب اخلاق, خواهان جدایی الهیات از فلسفه، و جدایی وحی از عقل گردید. این کتاب غیر از روش مکتب رواقی یونان باستان, تحت تاثیر افکار مارک آورل رومی و اپیکور یونانی نیز است که در سال 1675 میلادی به سبک ریاضی هندسی نوشته شده و آنرا نخستین نقد کتب تورات و انجیل میدانند.
اسپینوزا میگفت وجدان, مقوله ایست اجتماعی و کسبی- و نه ارثی و ژنتیک. او مخالف این نظریه بود که زندگی, دره زاری است, و مرگ تنها دروازه بسوی بهشت یا جهنم است. وی میگفت مدام به مرگ اندیشیدن، توهین به زندگی است.اسپینوزا ثابت نمود که کتب مذهبی تورات و انجیل پر از تضاد و تناقض و مبهمات و کلی گویی هستند. برای غالب انسانها، برده کلیسا و کنیسه بودن, نه بخاطر عشق به خدا بلکه بدلیل ترس از جهنم است. او مدعی بود که برای انسان در هستی, آزادی اراده و انتخاب وجود ندارد بلکه جبر بر سرنوشت و اوقات انسان حاکم است.
1)- Substanz
2)- Baruch Spinoza 1632-1677
——–