درون زندان و شکنجه گاه های مجاهدین در سال ۱۳۷۲ چی گذشت ؟ (قسمت سوم و پایانی)
بهمن اعظمی، فریاد آزادی، دهم مارس ۲۰۱۸:… سازمان برای شکنجه افراد سرودهای خودش را میگذاشت وصدای آن بقدری بلند بود که خودش باعث اذیت میشد اینها کلا شیوه های شکنجه این فرقه بود که به دستور شخص مسعود ملعون اجرا میشد وهر شب وضعیت ما را به او گزارش میکردند واو هم دستور شکنجه های مختلف چه روحی چه جسمی را میداد …
درون زندان و شکنجه گاه های مجاهدین در سال ۱۳۷۲ چی گذشت؟ (قسمت سوم و پایانی)
مصاحبه از گفتاری به نوشتاری تبدیل شده است
در جاهای دیگر هم بود که زندان داشتند که به نام قلعه محمودقائمشهر که او خودش سر بازجو آنجا بود بله آنجا هم تقریبا صدها نفر بود حتی شنیده بودم که دیگر جا نداشتند که نفرات جدید را در آنجا نگه دارنند این را میگفتم که فرقه ای که تقریبا نزدیک به ۴۰۰۰ هزار نفر بود دویست الی سیصد نفر را به زندان آورده بودند به جرم نفوذی بعدش هم که یک مدت گذشت وضع ما بهتر شده بود یک کامیون آورده بودند که اتاقکی داشت وهیچ نوری نداشت حتی پنجره من را وحشیانه با لگد هول دادند ته کامیون در این کامیون نزدیک به ۲۰ نفر را سوار کرده بودند وجای نفس کشیدن نبود بردند ما را قلعه محمود قائمشهری که توضیح داده بودم بردن من را داخل یک اتاق که سرویس هم داشت ولی حمامی نبود که بعد از ۳ ماه دوش بگیرم دیگر تمام بدنم خارش گرفته بود وتمام بدنم هنوز خونهایی که از بدنم جاری شده بود در تنم بود که این حالت را از قصد گذاشته بودند که دوش نگیریم که نفرات دیگر این وضعیت را ببینند وبرگه را امضا کنند برگه نفوذی دیگه بعد از این هم که وارد اتاقک شدیم تقریبا ۴ متر مربع ولی باز از سلول قبل بهتر بود خودم تکی بودم دیگر کسی نبود میخواستند که من تکی باشم که خسته بشوم از تنهایی که برگه را امضا کنم ولی باز چون این کار را نکرده بودم وجدانم قبول نمیکرد که این برگه را امضا کنم ما که ساکن شدیم هر روز کارشان این شده بود که برگه را بیاورند به اتاق که بگویند اگر امضا کنید آزاد میشوید تقریبا ۴ نفری بودند که این برگه را امضا کردند آن هم بخاطر اینکه تحمل شکنجه ها را نداشتند این کار را تقریبا تا آخرین روز ادامه میدادند که آدمها مجبور به امضا بشوند در خود زندان فرقه فتنه هایی بین نفرا ت راه میانداخت که نفرا ت زندانی با هم درگیر شوند واین کار عملی میشد وروزانه شاهد کتک کاریهایی بین نفرات زندانی بودم که خونین ومالین میکردند همدیگر را که فرقه بگوید خودشان خودشان را میزنند وحتی دیگر لازم نبود که آنها شکنجه کنند سازمان برای شکنجه افراد سرودهای خودش را میگذاشت وصدای آن بقدری بلند بود که خودش باعث اذیت میشد اینها کلا شیوه های شکنجه این فرقه بود که به دستور شخص مسعود ملعون اجرا میشد وهر شب وضعیت ما را به او گزارش میکردند واو هم دستور شکنجه های مختلف چه روحی چه جسمی را میداد به افرادش بعد از مدتی تک تک افراد را صدا میزدند و لباس نظامی نو میدادند که پیش مسعود ملعون ببرند موقعی که لباس را بر تن کردم یادم این لباس برای من یک روزی مقدس بود ولی بقدری تنفر پیدا کرده بودم که حاضر به پوشیدن آن نمیشدم که با زور تنم کردند بعد که پیش این رهبر ملعون رفتیم تک تک ما را صدا میکرد که پیش او برویم واسم خودمان را بگوییم بعد با نیشخند زشتی که بر چهره داشت عکسهایی را نشان میداد خانه هایی بود که نمیدانم کجا بود که قسمتی از دیوار سوخته بود که خنده دار بود که میگفت ما شما را به این دلیل آورده ایم در صورتی که این ساختمانها داخل شهر بود که من اصلا از داخل اشرف پایگاهشان بیرون نرفته بودم که من را به عنوان نفوذی برده بودند . بعد یک تعدادی زنها به عنوان شورای رهبری یک قسمت نشسته بود ومسعود وسط آنها که مثل این بود که میخواستند ما را محاکمه کنند مسعود رجوی خائن فقط هیچ حرفی نداشت جز یک تعداد عکس که نمیدانم از کجا بود وآورده بودند چون این هم ساختگی بود که میخواستند کاری که با ما کردند را از دل ما بیرون بکشند وخودشان را بیگناه نشان دهند وما حق را به آنها بدهیم بعد درنشست اعلام کرد که از بین این همه افراد دو نفر نفوذی را گرفتیم به نامهای مجید بزرگ مهر همان رفیق وهم سلولی من ویک زن هم به اسم طوبی که همه میدانستند که اینها نفوذی نیستند وچون آنها راشکنجه های وحشتناکی داده بودند میخواستند به این شکل با دادن مارک نفوذی به انها .آنها را از دور خارج کنند وبهانه ای هم برای ما داشته باشند که ما الکی این کار را نکردیم دیدید که از بین شماها نفوذی پیدا کردیم مجید که زیر شکنجه کشته شد از طوبی بزرگمهر خواهر مجید هم خبری نشد که نشد بعد ا ز نشست هر کس چند صفحه از وضعیت خودش بنویسد مثلا سر چشم چرانی داخل مناسبات نسبت به زنها وخراب کاریهایی که کردیم را در برگه بنویسیم واعتراف کنیم که من مجبور شدم الکی یک چیزی بنویسم. همه از ترس دوباره شکنجه شدن این کار را کردند بعداز دادن این برگه ها به مقرات برگشتیم عید که چند روز قبلش بود که تمام شده بود چون ما در سلول بودیم که آفتاب ندیده بودیم تما م بدنمان سفید بود که نفرات برایشان عجیب بود که کجا بودیم بعد از ۴ ماه ولی همه بعد ازچند روز فهمیدند که ما کجا بودیم بعد از آمدن به مقر فرمانده مقر دوبار صدا میکرد که وضعیت ما را بپرسد وبخاطر این که دل ما را خوش کنند برای ما میوه وشیرینی میاوردند واز ما تعریف میکردن که شما از ما هستید پاره تن ما ومسعود هستید که به این شکل ما را راضی کنند که شکنجه ها را فراموش کنیم ولی مگر میشد حتی به من قرص ندادند حتی شبی نبود که صدای شکنجه ها ما را اذیت نکند ولی مجبود بودم که فیلم بازی کنم که من از اون موضوع گذشتم که اذیتم نکنند در مقر هم نفرات ما را به تحقیر وتنفر نگاه میکردند فکر میکردن که ما نفوذی بودیم واعتماد به ما نداشتند حتی یاد م هست که زنها که در آنجا بودند آنها هم به این صورت ما را نگاه میکردند این صدا کردنها تا یک ما ه بود بعدش هم مسعود رجوی میخواست این مسله زندان را از دل من در بیاورد . یک آق بانو، زیر پیراهن . وعینک فرستاده بود این خلاصه داستان زندانی من در سال ۷۲ بود که اگر بخواهم کامل بنویسم چندین جلد کتاب خواهد شد من شمع ای از آن را برای شما نوشتم امید به آن روزی که این جنایتکاران جواب این کارهایشان را بدهند . پایان
بهمن اعظمی ۲۰۱۸ / ۰۳ / ۱۰