متن مصاحبه تلویزون مردم تی وی با سعدالله سیفی (قسمت آخر)

0
551

متن مصاحبه تلویزون مردم تی وی با سعدالله سیفی (قسمت آخر)

 هر شب یکی را می بردند و هیچ ارتباطی به هیچ کجا نداشتیم یک شب در همین زندان دوست و رفیقی که من آن را می شناختم از بچه های قدیمی تر از بچه های کرمانشاه به اسم آقای پرویز احمدی یکی از دوستان عزیز و معلم شریفی بود که در روستاهای اطراف … این دوستامان با قفسه سینه شکسته ، چشمان باد کرده و کبود درحال نفساهای واپسین پرتش کردند در اطاق ما … 

رد تروریسم مجاهدین خلق مریم رجوی اتحادیه اروپا A Fully United Europe Claims the High Ground in Relations with Iran

Iranian_Mogherini avoids Maryam Rajavi as MEK violence erupts in EUPMogherini Avoids Maryam Rajavi As MEK Violence Erupts At The EU Parliament

لینک به منبع

متن مصاحبه تلویزون مردم تی وی با سعدالله سیفی (قسمت آخر)

https://youtu.be/LKHnQ9IAJ_k

این مصاحبه از گفتاری به نوشتاری تبدیل شده است .

افشاگری دررابطه با بازجویی، محاکمه و زندانی کردن درزندان درونی سازمان مجاهدین ورفتار بسیار تنفربرانگیز بازجویان این فرقه در زندان .

سربی: این زندان خود مجاهدین بود؟

سیفعی : الان خدمتتان عرض میکنم،من فکر می کردم یه سوتفاهم پیش آمده اینجا دوستانه صحبت می کنند تمام میشه میره ، بعد از دو سه روز من دیدیم این خبرا نیست ،اینها از یک دریچه ایی می آیند غذا می دهند تو و این داستان آن طور که من ساده سازی میکردم نبود یک هفته گذشت ما هنوز سرپا بودیم بالاخره ته خط به خودمان گفتیم که آمادگی باید پیدا کنم ظاهرا موضوع بیخ داره و بقول معروف بحث یکی دو روز نیست بعد ما متوجه شدیم که افتادیم توی یک دامی باید دید چه کاری میشود کرد برنامه ریزی روزانه کردم روزها رسیدگی به اونجا که چیزی هم نبود یک اطاق در بسته زندان به اصطلاح سلول انفرادی در همان حد مقدورات ساعاتی را به ورزش اختصاص دادم با خود فکر می کردم که چرا در زندانم ،یک هفته یا ده روز گذشت دیدیم این جوری نمیشه با اینها پیش رفت این اطاق یک شیشه قدی داشت رفتم از این شیشه بیرون را نگاه کردم متوجه شدم که در محلی هستیم که ما دررفت و آمدهای بیرونی یک پارکینگ زرهی اونجا داشتیم که من محل را شناسایی کردم دیدم یک حیاط بسته که بالاش سیم خار دار و پروژکتور و اینها هست فهمیدم که در کجا هستم من بعد یک هفته تصمیم گرفتم که دیگه از اینها غذا نگیرم و به حالت اعتراضی به اصطلاح اعتصاب غذا کنم حتی اسم آن را هم نمی دانستم چون تا بحال در معرض این چیزها قرار نداشتم بعد از یک هفته من نه آبی نه غذایی نه خوراکی از اینها نگرفتم به نقطه ایی رسیدم که دیگه سرپا نمی توانستم به ایستم خیلی عذر میخواهم وقتی به دستشویی میخواستم بروم تمام چشمم سیاهی میرفت و سرگیجه میگرفتم و بعد هم می افتادم یک روز تصمیم گرفتم که این شیشه را بشکنم و بزنم بیرون هر چی باد باد، با سر رفتم توی شیشه و شیشه را شکستم سر و صورتم زخمی شد بعد اینها درب را باز کردن و ریختن سرمن با مشت و لگد چند نفره من را کتک زدن فحش و بد بیراه ، از آنجا من را کشیدن بیرون بردند به یک اطاق کوچکی با فحش های رکیک و مشت و لگد ده دقیقه تا یک ربع زدن بعد هم سوپ آوردند که به زور این غذا را به من بخورانند که من قبول نکرده و سوپ را نخوردم به هر حال ما توی این دام افتادیم این پروسه ادامه داشت ما توی این سلول انفرادی بودیم شب ها سر و صدای تردد افراد را می شنیدیم کتک کاری و فحش و بد و بیراه اینها را می شنیدیم طی پروسه ۵ ماهی که در زندان انفرادی فرقه بودم من را بیرون که می بردند توسط حسن محصل و نقی ارانی و نادررفیعی نژاد که اون موقع عضو به اصطلاح شورای ملی مقاومت بود نور چشمی مسعود رجوی یک سری حرفا و بازجویی ها که شما چرا به مجاهدین آمده اید این ریلی بود که با بیشتر نفرات داشتنند میرفتند و میخواستند یک چیزی را به همه دیکته کنند تحت این عنوان که شما نفراتی که از ایران آمده اید برای نفوذ در ارتش آزادیبخش آمده اید برای ترور رهبری سازمان مسعود رجوی آمده اید بعد من هم بی اطلاع از همه چیز این وسط مات و مبهوت که این دیگه چه بی عدالتی و بی قانونی هست این پروند سازیها برای چیست بعدها داستان این پروند سازیها را فهمیدیم که هدف سازمان مدارک خود ساخته و از پیش تعیین شده بر علیه افراد بگیرند که اگر فردای روزگار این آدما معترض بودند اینها را بعنوان مدرک و اعتراف جلوی اینها بزارند و برعلیه افراد مارک مزدور و خائن را به افراد نسبت بدهند سالیان که سازمان از این روش استفاده می کند و هر چه که لایق خودشانه را به فرزندان این مردم نسبت می دهند خلاصه بعد از یک پروسه چند ماهه ما را به یک سلولی بردند که تعداد دیگری هم در این اطاق بودند که خیلی از آنها را من ازنزدیک می شناختم مثل مرتضی ، فرامرز رحیمی، سیامک حاتمی و عادل اعظمی ما که در انجا حتی با هم حرف هم نمی توانستیم بزنیم آدما از حرف زدن با هم ترس داشتند ولی بین خودمان یک فضای صمیمی بود چون همه ما تحت ستم بودیم البته بعدا چند نفر از خودشون را وارد ما کردند و با صحنه سازی وجنگ و دعوا فضای یاس و نا امیدی و بی اعتمادی را ایجاد کردند و همون جا تفرقه هم در بین آدما رایج شد آدما را بعد یک سال که برده بودند با سر و روی کبود لاغر و نحیف برمی گردانندن و پرت میکنند توی این سلول ما هم به رسم دوستی به اونها رسیدگی می کردیم به آنها قوت قلب می دادیم که ناراحت نباشند آنها هم که جرات نمی کردند حرفی از این موضوع بزنند به هر حال ما این داستان را تحمل می کردیم هر شب یکی را می بردند و هیچ ارتباطی به هیچ کجا نداشتیم یک شب در همین زندان دوست و رفیقی که من آن را می شناختم از بچه های قدیمی تر از بچه های کرمانشاه به اسم آقای پرویز احمدی یکی از دوستان عزیز و معلم شریفی بود که در روستاهای اطراف کرمانشاه در یک منطقه محروم به بچه ها درس می داد ما دیدیم این دوستامان با قفسه سینه شکسته ، چشمان باد کرده و کبود درحال نفساهای واپسین پرتش کردند در اطاق ما هم تعدادی دور این دوستمان جمع شدیم که بتونیم به این دوست خدمت و کمکی بکنیم متاسفانه هر چه داد و فریاد کردیم اینها هم پست درب بودند ولی کسی به فریادمان نرسید و اون بنده خدا بعد از یک ساعتی خرخر کردن و تنگی نفس این دوست ما جونش را داد و فوت کرد و روی دست ما ماند و در اثر شکنجه جلوی چشمان ما پر کشید

سربی: نمیخواهید اسم این دوستمان را بگید؟

سیفی: عرض کردم قبلش اسم این دوستمان پرویز احمدی از کرمانشاه بودش و ما سراسر در غم و ماتم بلاتکلیف از اینکه کاری از دستمان ساخته نبود اون دوست ما بدنش درکنار ما سرد شد و بعد آمدن بردنش بعد که ما از این داستان بیرون آمدیم در خلوت خودمان و بصورت مخفی دنبال کردیم که اثری از این دوست مزاری چیزی پیدا کنیم که دیدیم نه متاسفانه هیچ اثری ازش پیدا نشد این بنده خدا رو سر به نیست کردن هنوز هم داغ این دوست به دل من و تمام دوستانی که شاهد این جنایت بودند تازه هست به امید روزی که عدالت برقرار بشه و پاسخ این جنایت داده بشه.

(پایان)

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید