نگاهی به کتاب ” با گام های فاجعه “

0
1006

آن چه شیوا تعریف می کند غم انگیز است؛ بسیار غم انگیز است. اگر یک لحظه نفرت و قضاوت سطحی را کنار بگذاریم و فقط به داستان شیوا گوش فرا دهیم، هر که باشیم و هر قدر از حزب به خاطر وابستگی اش به شوروی نفرت داشته باشیم، غمگین می شویم. بسیار غمگین می شویم. برای انسان هایی که از دست رفتند، به خاطر انسان بودن شان و به خاطر ارزش علمی و فرهنگی شان غمگین می شویم. شیوا در این کتاب از موضع بی طرف به رویدادهایی که خود در آن ها حضور داشته نگاه می کند. ساده می نویسد و نتیجه گیری و قضاوت را به خواننده می سپارد. او تا به امروز تنها کسی ست که از زاویه درون حزب و کاملا صاف و بی آلایش موضوعات را بیان کرده. باز هستند بازماندگانی که تعداد شان شاید به انگشتان یک دست هم نرسد ولی کماکان از لاک زندگی مخفی بیرون نیامده اند و گیر دندان های خون آلود حکومت اسلامی نیفتاده اند. داستان آن ها هم قطعا شنیدنی ست. این که روزگاری نوشته شود یا نه، قابل پیش بینی نیست، ولی اگر روزگاری این خاطرات به روی کاغذ بیاید، نگاه ها به حزب و اعضای آن تغییر خواهد کرد.

لحظه به لحظه با گام های فاجعه! لحظاتی از تاریخ حزب توده ایران

لینک به کتاب با  گام های فاجعه

Shiva

ف. م. سخن – خبرنامه گویا

در تاریخ معاصر ایران، کمتر تشکیلات سیاسی مانند حزب توده ایران بر بدنه ی جامعه تاثیر گذاشته است. این تاریخ با تاریخ حزب توده پیوند ناگسستنی دارد. ممکن نیست به بررسی یک گوشه از تاریخ معاصر ایران بپردازیم و دست آخر به حزب توده و اعضا و هواداران آن نرسیم. نگاه به تاریخ حزب توده یکی از دشوارترین کارهای تاریخ نگاران و دنبال کنندگان مسائل سیاسی ایران است. نام حزب توده همیشه همراه بوده است با وابستگی به شوروی و اعتقاد به فلسفه مارکسیسم لنینیسم؛ به همین خاطر ارزیابی دقیق و «کاملا» بی طرفانه ی عملکرد حزب اگر نگوییم ناممکن، بسیار بسیار دشوار بوده است.

حزب توده ایران تنها حزبی ست که آثار منتشر شده ی آن بسیار است و تقریبا در هر زمینه ای، نوشته و اثر قلمی یی از نویسندگان آن وجود دارد. حزب در طول حیات خود نشریات و کتاب های زیادی منتشر کرده و اسناد بسیاری از خود بر جای گذاشته است. این نشریات و کتاب ها را اگر کنار هم قرار دهیم، تاریخ حزب را برای ما حکایت می کند.

اما این تاریخ، ایراد بزرگی دارد:
لا به لای رویدادهای آن، فضاهای خالی وجود دارد. فضاهایی که با گفتار و نوشتار رسمی پر نمی شود.

گوشه هایی از این خلاء را شیوا فرهمند راد با خاطرات اش در کتاب «با گام های فاجعه» پر کرده است؛ فاجعه ی سرکوب حزب توده ایران توسط جمهوری اسلامی.

شیوا فرهمند راد، با وجود وابستگی سابق اش به حزب -تا حد از جان گذشتگی و با خطر مرگ زیستن-، در این کتاب که ویراست دوم اش در اینترنت قابل دسترسی ست، خاطراتی را بیان کرده که نه تنها قدم به قدم، رفتنِ حزب در دهان گشوده ی فاجعه را ترسیم می کند بلکه نشان می دهد که خودِ حزب و تشکیلات اش، عین فاجعه بوده است و فاجعه انگیز عمل کرده است.

بزرگ ترین و شگفت انگیز ترین صفت حزب، بخصوص در دوران جمهوری اسلامی «خوشخیالی» بوده است. این خوشخیالی تا حد «ساده لوحی» پیش می رود ولی این صفت دوم مایه ی تحقیر در خود دارد و شایسته نیست در مورد کسانی به کار رود که هستی شان را از دست دادند و در راه حزب از هر چه داشتند گذشتند.

راحت ترین کار برای اعضای سطح بالای حزب، خروج از ایران و بازگشت به همان کشورهایی بود که سال ۵۸ از آن ها آمده بودند. آن ها می توانستند زندگی خوبی، با استانداردهای سوسیالیستی و طبقه صاحب امتیاز داشته باشند و چند سال آخر عمرشان را در آرامش به سر برند. اما ماندند و با خوشخیالی به دهان فاجعه گام نهادند و بلعیده شدند؛ بلعیده شدند و اعضای ساده ی حزبی را هم با خود به همراه بردند.

آن چه شیوا تعریف می کند غم انگیز است؛ بسیار غم انگیز است. اگر یک لحظه نفرت و قضاوت سطحی را کنار بگذاریم و فقط به داستان شیوا گوش فرا دهیم، هر که باشیم و هر قدر از حزب به خاطر وابستگی اش به شوروی نفرت داشته باشیم، غمگین می شویم. بسیار غمگین می شویم. برای انسان هایی که از دست رفتند، به خاطر انسان بودن شان و به خاطر ارزش علمی و فرهنگی شان غمگین می شویم.

شیوا در این کتاب از موضع بی طرف به رویدادهایی که خود در آن ها حضور داشته نگاه می کند. ساده می نویسد و نتیجه گیری و قضاوت را به خواننده می سپارد.

او تا به امروز تنها کسی ست که از زاویه درون حزب و کاملا صاف و بی آلایش موضوعات را بیان کرده. باز هستند بازماندگانی که تعداد شان شاید به انگشتان یک دست هم نرسد ولی کماکان از لاک زندگی مخفی بیرون نیامده اند و گیر دندان های خون آلود حکومت اسلامی نیفتاده اند. داستان آن ها هم قطعا شنیدنی ست. این که روزگاری نوشته شود یا نه، قابل پیش بینی نیست، ولی اگر روزگاری این خاطرات به روی کاغذ بیاید، نگاه ها به حزب و اعضای آن تغییر خواهد کرد.

فعلا این موضوع را بگذاریم و بگذریم و بند آخر از کتاب شیوا فرهمند راد را در این جا بیاوریم:
«پنج شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۶۲؛ بنا بر شایعات فراوانی که به گوش می رسید، جوانشیر و حیدر مهرگان و طبری را هنوز نگرفته بودند. اما دیرتر روشن شد که این شایعات بی پایه و دروغ بوده است. همه ی هفته ی گذشته گوش به زنگ و در انتظار تماس مسوول قبلی یا مسوول تازه، یا پیامی از جوانشیر و حیدر و طبری به سر بردم. هیچ خبری نشد. روزنامه را گشودم. محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران، پریروز در یک مصاحبه ی مطبوعاتی گفته بود: «احسان طبری با امکانات بسیار مناسبی از نظر امنیتی مخفی شده بود و هنگامی که سربازان گمنام جمهوری اسلامی مخفی گاه او را کشف کردند، طبری گفت: من در حیرتم که شما چگونه مخفی گاه مرا کشف کرده اید. شما در این مبارزه برنده شدید.»
همچون فانوسی تا شدم و فرو نشستم. روزنامه در میان دست هایم مچاله شد. قلبم را گویی در مشت فشردند. واپسین رشته ای که مرا به روزنه ای از روشنایی می پیوست، گسست، و در تاریکی بی پایان فضای آن سوی کهکشان رها شدم…».

لینک کتاب «با گام های فاجعه» ویراست دوم، با فرمت پی.دی.اف:
با گام های فاجعه

Ba-Gamhaye-Fajee

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید