امروز هر چقدر می خواهید بشکن بزنید ؛ فردا باید به سرتان بزنید .( ۲)
محمد رزاقی، وبلاگ رزاقی، پاریس، چهارم نوامبر ۲۰۱۷:… ۲ روز از دیدن ان صحنه جشن گوهران بی بدیل رجدی با افسران و سربازان عراقی گذشه بود که در تعمرگاه کار می کردم یوسف پیام اورد که خواهد صدیقه حسینی با تو کار دارد ! دستهایم را تمیز کرده به سمت اطاق صدیقه رفتم ؛ همینکه وارد ازاق کار صدیقه شدم از یوسف خواست که اطاق ترک کند ! معلوم شد خود یوسف هم از این جشنی که بصورت مخلوط …
امروز هر چقدر می خواهید بشکن بزنید ؛ فردا باید به سرتان بزنید .( ۲)
از هیتلر پرسیدند پست ترین انسانها کی ها هستند ؟
گفت : پست ترین و خبیث ترین انسانها کسانی هستند که در تصرف کشورشان با من که بیگانه بودم همکاری کردند . چون وطن حیثیت مادر را دارد و انها زمینه سازی کردند حتا من بر مادرشان مسلط شوم .
۲ روز از دیدن ان صحنه جشن گوهران بی بدیل رجدی با افسران و سربازان عراقی گذشه بود که در تعمرگاه کار می کردم یوسف پیام اورد که خواهد صدیقه حسینی با تو کار دارد !
دستهایم را تمیز کرده به سمت اطاق صدیقه رفتم ؛ همینکه وارد ازاق کار صدیقه شدم از یوسف خواست که اطاق ترک کند !
معلوم شد خود یوسف هم از این جشنی که بصورت مخلوط با سربازان امریکائی ترتیب داده بودند خبر نداشت .
طبق لت معمول حال و احوالپرسی و اینکه چکار می کنی و … چند دقیقه گذشت و صدیقه شروع کرد ریل بازجوئی ؛
ــ ۲ روز پیش در سالن اجتماعات چکار می کردی ؟ من هم گفتم برای بازدید موزه عراقی ها را اورده بودم پیش خودم کفتم تا اینها موزه ا ببیند من با یکی از بجه ها که انجا کار می کند بشینم کنارش زود از کوه در رفت و یعنی محفل بزنید !
گفتم نه بحث محفل نبود می خواستم اچار فیلتر بهش بدهم .
ــ پس چرا رفتی به داخل سالن اجتماعات ؟
گفتم خواهر از سالن یک سر و صدائی می امد فکر کردم انجا کار می کند در باز کردم داخل سالن نرفتم صدیقه برگشت گفت در سالن یک موضوعی بود که حتا برادران فرمانده و خیلی از فرمانده های خواهر شورای رهبری از این موضوع خبر ندارند اما تو ان دیدی !
راستش دیدم مسئله کش پیدا می کنه و مسئله امنیتی تهدید جانی رو میز می باشد :
زود گفتم خواهر داشتند برنامه موسیقی ضبط می کردند کجای این خیلی مهم !من هم زود بر گشتم .
صدیقه گفت اگر یک کلمه در مورد انچه دیدی به کسی حرف بزنی سرت زیر اب می کنیم ! می فرستم جتئی که عرب برایت نی بزند !
من هم زود از سالن خارج شدم به چند تا از دوستانم ماجرا را تعریف کردم و گفتم اگر دیدید خبری از من نیست بدانید اینها س به نیستم کرده اند !
البته چند روز بعد این اتفاق فردی بنام علی اکبر انباز معروف به یوسف و همراه ان فردی بنام برادر رسول تقریبآ نزدیک ساعتهای یک نصف شب ضدایم زدند و گفتنمد می خواهیم چند لکمه به تو صحبت بکنیم سوار خودرو جیب کرند راننده یوسف من وسط و سمت راستم رسول به سمت پارک اشرف رفتیم و انجا رسول و علی اکبر انباز بیشتر از نیم ساعت ایستادیم البته بدون هیچ دلیلی بعد حرکات مشکوک تین ۲ شکنجه گر را دیدم زود کاتری که تو جیب ام بود در اوردم و شروع کردم تو دستم بازی کردن . علی اکبر انباز ( یوسف) وقتی کاتر دستم دید جا خورد از من پرسید کاتر برای چی اوردی ؟ گفتم برای احتیاط حالا که سلاج نیست وسیله دفاعی چماقو در نهایت مشت و کاترو ..
علی اکبر انباز چند دقیقه بصورت خصوصی با رسول صحبت کرد . مثل اینکه نتیجه گرفته بودند نیست واز بین بردن برایشان سخت و منصرف شوه بودند در نتیجه سوار جیب شدیم البته به اسرار خودم سوار عق جیب شد تا به مقر استقرار رسیدیم .
چند روز بعد به بهانه سیزده بدر بخشی ازفرمانده هان و سر بازان امریکائی برای مراسم سیزده بد ر برای ناهار به پارک اشرف دعوت شده بودند .
در میان پذیرائی کننده ها فردی بود بنام رضا گوران که بصورت مشمئز کننده چاکر و نوکر امریکائیها می رفت ؛ رضا گورن با ان هیگل نتراشیده اش تمام خدمات و رسیدگی به سربازان و فرمانده هان امریکائی را به تنهائی انجام می داد و من فکر میکنم انجا نقطه شروع و استارت مزدوری رضا گوران برای امریکائیها بود اگر این مسئله از چشم مسئولین فرقه ندید گرفه شود و یا عادی تلقی شود .
درست در وسط این برنامه بود که رضا گوران با سوار کردن چند نفر از اعضاو نفرات جدید را از انتخاب می کند و ترتیب فرار انها را به تیف برنامه ریزی می کند و با یک خودرو ایفا با نفرات مشخص شده به تیف فرار می کنند .
ادامه دارد ….
محمدد رزاقی