هفتاد دلار خونبهای آرام گفتاری. یکصد هزار دلار مزد ۱۰ دقیقه یاوه گوئی یک مزدور

0
718

هفتاد دلار خونبهای آرام گفتاری. یکصد هزار دلار مزد ۱۰ دقیقه یاوه گوئی یک مزدور  

یکی از جداشدگان آذربایجانی (امضاء محفوظ)، ایران اینترلینک، پنجم سپتامبر ۲۰۱۷:… اسم اصلی من آرام گفتاری و اهل میاندوآب هستم ، همراه با همسرم مرضیه و پسرم سعید به سازمان پیوستم ، در ایران هم کار مشخصی نداشتم و بنا به دلائل دیگری درایران تحت تعقیب هستم و اگر دستگیر شوم حتما اعدامم می کنند! ومی گفت در یک باغ چند اسلحه را برای روز مبادا چال کردم ! تنها کاری که توانستم بکنم جان خودم … 

خانم مرضیه قرصی عضو سابق ارتش آزادیبخش و مجاهدین خلقمرضیه قرصی: یقه دریدن های رجوی نشانه تنگ شدن عرصه است 

هفتاد دلار! خونبهای آرام گفتاری !!!

یکصد هزار دلار! مزد ۱۰ دقیقه یاوه گوئی مزدور امپریالیسم !!!  

قسمت اول   

۱۲ شهریور۱۳۹۶

آرام گفتاری مجاهدین خلق فرقه رجویزمستان ۱۳۷۵ در پذیرش ارتش اسارت بخش رجوی ! چهره ای دوست داشتنی و لهجه ای شیرین از یک هم شهری آذربایجانی  با نام مستعار ” آراز ” توجهم را جلب می کرد . تناقض و دوگانگی  از سرو رویش می بارید، رفته رفته دچار بیماری شدید روحی شد و به شدت لاغر گشت!

در بحث های انقلاب همیشه با هم بوده و هم محفل بودیم!  هر قطره از فیلم های انقلاب ایدئولوژیک چون زهر بود که به حلقومش ریخته می شد ! کمتر لحظه ای بود که از هم جدا می شدیم !

” آراز ” غمی بزرگ داشت و مسئولین اجازه نمیدادند با کسی صحبت کند . فاطمه غلامی مزدور رجوی فرمانده مان بود و همیشه در حال کار توضیحی با آراز بود.

یک روز و در یک فرصت مناسب  حین کار جمعی که اطراف مقر رفته و تنها  بودیم ، سرگذشتش را این چنین برایم تعریف کرد :

“اسم اصلی من آرام گفتاری و اهل میاندوآب هستم ، همراه با همسرم مرضیه و پسرم سعید به سازمان پیوستم ، در ایران هم کار مشخصی نداشتم و بنا به دلائل دیگری درایران تحت تعقیب هستم و اگر دستگیر شوم حتما اعدامم می کنند! ومی گفت در یک باغ چند اسلحه را برای روز مبادا چال کردم ! تنها کاری که توانستم بکنم جان خودم و همسرم وتنها پسرم را برداشته و به اینجا (اشرف ) فرار کردیم ! الان هم اینها می گویند اینجا محل زندگی نیست واصرار که باید از همسرم  و پسرم جدا شوم ومن تا امروز قبول نکردم ! و خواست های خیلی غیر منطقی از من دارند ! بخدا قسم مرا فریب دادند و با وعده های توخالی  اینجا کشاندند !

بخدا دارم می میرم ، دلم برای همسر و پسرم خیلی تنگ شده است . نمیدانم چکار کنم؟ اگر اتفاقی برای من افتاد همه حرفهائی را که زدم به همسر و پسرم سعید عزیزم  برسان !

حتما به سعید بگو که پدرت تو را خیلی دوست داشت ، عاشق تو بود ! و هر کاری کرد به خاطر تو بود !

این ها ( سران فرقه ) یک لحظه راحتم نمی گذارند! اولین بار” مرگ بر رجوی!” را از او شنیدم ، چند روز بعد گفت : یک تیم سازمان پسرم را نزد مادرم برد ولی در محل مان در میاندوآب احساس خطر کرده و دوباره پسرم را برگرداندند، و می گویند خودت بیا ببر ! ولی همسرم را اینجا بعنوان “گروگان” نگه می دارند ! عجب اشتباهی کردم ! نمیدانم چطوری از این جهنم فرار کنم وجان خودم و همسر و تنها پسرم را نجات دهم؟… هر روز هزار بار درخواست ملاقات با همسرم و پسرم را دارم ولی قبول نمی کنند ! “

آرام بر خلاف اسمش هیچ شبی آرام نداشت و نمی خوابید ! در عرض دو سه ماه ، وزنش به نصف رسیده بود ! همیشه دکتر می رفت ! هر روز صبح ساعت ۱۰ و عصر ها حوالی ۵ ، با یک مسئول او را به آشپز خانه برده و برایش کباب سیخ می کشیدند ! اما هیچ راهکاری جواب نداشت ! روز به روز ضعیف تر می شد ! انگار ماهی را از آب بیرون نگه داشتند ! آرام با گفتاری ناامیدانه به دنبال پرواز و رهائی از این قفس تنگ و تاریک  بود ! اما هر چقدر بیشتر تلاش می کرد ، کمتر نتیجه می گرفت ! آرام و من نمیدانستیم که در دام یک” فرقه مخوف ” گرفتار شده ایم !!!

همه ما در برابر عضو گیری فرقه ها آسیب پذیر هستیم ، فرقه های بسیاری با استفاده از برخوردها و ترفندهای فراوان ، فعالانه در هر لحظه به دنبال عضو گیری هستند، در هر سنی که هستیم ، و به هر سبکی که زندگی می کنیم ، گرفتار شدن در چنگال یک فرقه به سادگی ثبت نام در یک کلاس معمولی است ! ورود به درون فرقه آسان ! اما خروج از آن بسیار دشوار وگاه غیر ممکن می نماید! و اغلب  بهای بسیار سنگینی را می طلبد!

آرام ، شب و روز نداشت ، همیشه مسئولین و شخص رجوی را لعن و نفرین می کرد،  که باعث شدند زندگی اش از هم بپاشد!

بارها تا مرز خودکشی و مرگ رفت اما بخاطر سعید و همسرش منصرف شد. یکبار هم گفت همسرش را به ملاقات آوردند اما در کل زمان دیدار هر دو فقط گریه کرده و اشگ ریختند !

بعدها که به دلیل انتقاداتم به سازمان و مناسبات ، به جرم راه انداختن تحصن و آشوب ! اعتصاب غذا و عدم تمکین به بندهای انقلاب ایدئولوژیک به زندان انفرادی منتقل شدم ! دیگر خبری ازآرام نداشتم . چند سال بعد یکبار او را بیرون درب سالن نشست مسعود رجوی دیدم که موهایش بلند شده بود و احتمالا او را از زندان انفرادی یا قرنطینه ستاد داخله به محل نشست آورده بودند و یک مسئول کنارش بود که اجازه صحبت نداد و فقط از دور سلام و احوالپرسی کردیم .

دیگر آرام گفتاری را ندیدم ، تا خبر کشته شدنش را در تهران از سیمای آزادی شنیدم. به هر حال در قفس نماند و اینطوری با پرداخت بیشترین بهاء ، خود را از شر رجوی آزاد کرد!!!

ادامه دارد

یکی از جداشدگان آذربایجانی

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید