شگفتی ماهوی این نگاره که از دل قاب آن بیرون میآید کانونی است برای تفکر. اینجا لحظهای بعد از فاجعه نیست که ضجه و خون و ماتم را یادآور شود. بلکه این لحظه پیش از فاجعه است که التهابش دامن ما را گرفته و اساس کنش، خارج از قاب چارچوب دروازه یعنی پشت دیوارها جریان دارد. آگاهی از سرنوشت کودک و پایان صحنه، موضوعی است که تا پایان زندگی میتواند با مخاطب تکرار شود. احتمال تله بودن حضور بچه برای از بین بردن نیروها در حین نجات یک فرضیه استراتژیک پلیسی است که به آنها حق میدهد این طور درمانده باشند و به دل صحنه نزنند. “اگر فرزند ما هم جای این کودک بود تاب تحمل چنین فرضیههایی را داشتیم، یا نیروهایی که یکی با باتوم و دیگری اسلحه به دست بیکنش ایستادهاند را به استهزا میگرفتیم؟”
نگاه آخر به عکسی که بعد از حمله به مسجد امام زمان خبرساز شد
روز جمعه سوم سنبله/شهریور مهاجمان انتحاری به مسجد امام زمان در شمال شهر کابل حمله کردند که در این حمله دستکم ۲۸ نمازگزار کشته شدند. این حادثه واکنشهای زیادی را در پیداشت ولی یک عکس عمر سبحانی، خبرنگار خبرگزاری رویترز به طور گسترده در شبکههای اجتماعی همرسانی شد. این مطلب نگاهی است به زوایای مختلف این عکس.
نگاه اول
عناصر این نگاره از منظر زیبایی شناسی آن قدر ماهرانه چیده شدهاند که قدرت باور ما را از دریافت حقیقت واقعه تضعیف میکند. نقطههای طلایی کادر با هماهنگی کم نظیری نسبت به دیگر نمونههای عکاسی خبری نگاه تماشاگر را در چند مثلث بصری تسخیر کرده است. این نقطهها در رفت و آمد سیال، حرکت چشم را درون قاب نگه میدارند.
عکس به سان یک تابلوی نقاشی دورهای رنسانس در عین تخت بودن از پرسپکتیو(منظره) ژرفی برخوردار است. صحنه به شدت از پتانسیل دراماتیک بهرمنده بوده و میزانسنی(صحنهبندی) که تصادفا خلق شده ما را ناگهان به ورطهای شک میاندازد؛ که شاید برنامهای از یک فیلم سینمایی را شاهدیم!
درباره نویسنده بیشتر بخوانید: عکاسی فتومونتاژ در کابل؛ از فرمگرایی تا مینیمالیسم
به نقشه رنگی عکس توجه کنید. تُن همهای رنگها سرد و خاکستری هستند. سفیدی حاکم میان رنگها این بار نشانی از آرامش و صلح ندارد و بر وحشت، بهت و عدم درک مخاطب میافزاید. تکرار خطوط مستقیم که تداعیگر خشونت و تنگنای فضاست در سرتاسر عکس ایجاد ریتم کرده است.
دیوار،آهن، سیمان و لباس نظامیها هیچ یک روح زندگی ندارند و احساسات تماشاگر را به شکل تصنعی جریحه دار نمیگردد. به آبی روشن زیر پاهای کودک دقت کنید. ببینید چطور یک نقطهای گرانیگاه که از دل فرم برخاسته بر ماهیت مفهوم عکس تاکید میکند.
انسانهایی که در عکس و پنجرهای میانی قاب با رنگهای تیرهتری وجود دارند، در تقابل با دیگر سطوح روشن، کنتراست(اختلاف میان روشن ترین و تیره ترین بخش تصویر) و توازن تحسین برانگیزی را رقم میزنند. عکاس همتای یک نقاش چیره دست عناصر انسانی را تمام قد در قاب جا داده و حرکت آنان را در حالتی واکنشی به ثبت رسانده است.
- آلبوم عکس؛ حمله به مسجد امام زمان در کابل
- شمار کشتهشدگان حمله به مسجد امام زمان در کابل به ۲۸ نفر رسید
- حمله انتحاری به مسجد امام زمان در کابل بیش از ۲۰ کشته به جا گذاشت
تامل بر این وجوه فرمالیستی(شکل و قالب) همه حرف این عکس نیست. آنچه را در مواجه اول با تصویر عاید مخاطب میشود با هم مرور میکنیم:
در ابتدا توجهها معطوف به یک سوم سمت راست قاب است. شخصی از نیروهای امنیتی محتاطانه خم شدهاست و در جهت میانی کادر با دست به کسی دیگر اشاره میکند. در پس زمینهای محو شده کودکی را مییابیم که رو به لنز دوربین ایستاده است. کودک خود زندانی کادر تنگ چارچوب دروازه است.
سمت دیگر دروازه فردی نشسته تقلا میکند تا کودک را به سمت خود فرا بخواند. شکل نشستنش میگوید که از هراس عنصری خارج از قاب که ما نمیبینیم خویش را مخفی کرده است. فضا تا اینجا برایمان گنگ و ناملموس است.
به یک سوم سمت چپ قاب که میرسیم، از رازآلودگی فضا کم میشود. پلیسی که اسلحه در دست دارد و طبعا مختصات صحنهای جنایی را برایمان کامل میکند. از خود میپرسیم، این دیوارها متعلق به کجاست؟ آن نوشتههای روی دیوار چرا این حد مرموز هستند؟ آیا یک گروگان گیری در یک محدوده مسکونی است؟
تلاش ما منجر به پاسخی مکفی برای رفع خیرگی و حیرانی ما نمیگردد.
نگاه دوم
وقتی در صفحههای اجتماعی بر دیوار یک خبرگزاری، عکس را برای اولین بار دیدم از خیره ماندن به آن راه گریزی نداشتم. برای پایان دادن به حیرت خود از نوشتهای منتشر شدهای همراه عکس کمک گرفتم. “حمله به مسجد شیعیان در منطقه قلعه نجارها در ساحهای(منطقه) خیرخانه شهر کابل -عکس: رویترز”. با خواندن این متن دیگر قادر به تحسین عکاس نبودم. هرچند که به زعم نگارنده زندهترین تصویر معاصر افغانستان امروز به وسیله او ثبت گردیده است.
در یک نظر عکس راوی وانفسای جهانهای سوم است. جهانی که در معنایش تقسیم شده به پیش زمینه و پس زمینه. چرا ما همواره در پیش زمینه تماشاچی هستیم و در پس زمینه قربانی در چنگال فاجعه؟
مسجد که همیشه در تعاریف اسلامی بستر آرامش بوده، اینجا در افغانستان مهد آشوب است. هراندازه به پیرامون بخواهیم بیتفاوت باشیم نگاه خیره کودک متوجه گریبان ماست. آن آبی روشن زیر پاهای کودک در حیاط مسجد ریاکاری تهوع آوری را جلوه میدهد. کودک در عمق نگاه و قلب تپنده عکس قرار دارد، اما عجز او در انتخاب یک نقطه ایمن دستاورد اسفبارما به عنوان نسل پیش از اوست. حتی پنجره پشت سر کودک هم آینده را سیاه و تیره نشان میدهد. آسمان به زیر پاهایش محقر است و سقف بالای سرش تاریک و اسیر سیمهای خاردار. او در تنگنای این دنیا از چارچوبی در “خانه خدا” با آن چهرهای ناواضح موجودیت ما را زیر سوال میبرد. عکاس با توانمندی شرح میدهد که ما صرفا مشغول پیش زمینهایم و پس زمینه در درک ما محو است. نخواهیم دانست که حجم شبح گونهای که کودک دارد رو به ما میخندد، گریه میکند یا شیون سر میدهد. باید بترسیم از سایه شوم و نکبتبار پایین قاب که استعارهای هم نوع کشی و افول بشریت در دوران ماست؛ و شاید صحنه را حاکم شود.
شگفتی ماهوی این نگاره که از دل قاب آن بیرون میآید کانونی است برای تفکر. اینجا لحظهای بعد از فاجعه نیست که ضجه و خون و ماتم را یادآور شود. بلکه این لحظه پیش از فاجعه است که التهابش دامن ما را گرفته و اساس کنش، خارج از قاب چارچوب دروازه یعنی پشت دیوارها جریان دارد. آگاهی از سرنوشت کودک و پایان صحنه، موضوعی است که تا پایان زندگی میتواند با مخاطب تکرار شود. احتمال تله بودن حضور بچه برای از بین بردن نیروها در حین نجات یک فرضیه استراتژیک پلیسی است که به آنها حق میدهد این طور درمانده باشند و به دل صحنه نزنند. “اگر فرزند ما هم جای این کودک بود تاب تحمل چنین فرضیههایی را داشتیم، یا نیروهایی که یکی با باتوم و دیگری اسلحه به دست بیکنش ایستادهاند را به استهزا میگرفتیم؟”
نگاه آخر( نگاه خیره افغانها)
در روز جمعه سوم سنبله/شهریور کمتر از یک ساعت این عکس بیشمار باربار بیذکر منبع بر دیوار مجازی شبکههای اجتماعی کاربرهای افغانستانی منتشر شد. درهیچ یک از نوشتهها درک شفافی از واقعیت عکس وجود نداشت. جملههای خبری آمیخته با حیرت و پرسش همراه عکس ضمیمه میشد. گویا همه خیره به این نگاره در استیصال فرو رفته بودند. تصویری معاصر و بیپرده از بحران تبعیض و جنایت و نسلکشی در افغانستان. قربانیان عمده باز هم زنان و کودکان و مردم بیگناه بودند. افغانها حالا در قلب خاورمیانه نمیدانند که به نام جنبشهای خودگردان در خیابانها تحصن کنند یا تکرار جنایت دهمزنگ را به جان بخرند.
حالا جمعه خونین دیگری به تاریخ پیوست. از جامعه جهانی آیا اجازه هست که پرسید تا کی میخواهند به خاطر عکسهای خبری و جنگیای که در افغانستان به ثبت میرسند به عکاسان جایزه بدهد؟
رهایی از استیصال افغانها معجزهای میطلبد از جنس افسانههای کهن. سهم ما تنها نگاهی خیرهاست به هر آنچه برایمان باقی مانده و تباهی با تمام قدرت بر ما خواهد تاخت.