پاسخی انسانمنشانه به نوشتهای جعلی و سخیفانه
این نامه نوشتهی قلم بهدستان مزدور و جیرهخواری است نظیر رضاییها و داوریها و…که دین و دنیا و شرف و انسانیت و اخلاق خود را وقف رهبری فراری و نامعلومالحال و مخفی و مرحوم و ترسو نمودهاند. شیرِ همیشه خفتهای که جرأت بیرونآمدن از بیشهی نفرتانگیز خود را ندارد یارانش را تنها و در هالهای از ابهام از سرنوشت شوم و نکبتبارِ خود رها کردهاست. بیهیچ شکی یقین داریم که فرزندمان محمدرضا هرگز از انتشار چنین نوشتهای به نامش در سایتهای منسوب به رجویهای مزوّر و دروغپرداز آگاه نیست.

باز فرقهی رو به نابودی رجویها در اقدامی مذبوحانه و نابخردانه و از سرِ ناچاری و تحت فشارِ ریزشِ بسیار نیروهای فریبخورده در خاک آلبانی، با انتشار بیانیهای دروغین منسوب به عزیزِ رشید و زیبا و هنرمند و بهتر از جانمان محمدرضا ایرانپور سعی در تخریبِ شخصیت خواهری نمود که در تمام این سالهای به یغما رفته از او و برادرانش، خواستهای جز دیدار با دو عزیزش و ملاقات در فضایی آزاد و بهدور از فشار فرقهی رجویها نداشته است.
باز رجویها از شنیدن سخنِ حق و خاموش نشدن حقخواهی خانوادهها برای گرفتن خبری از عزیزانشان و دیدار با آنها دچار سوزشی عمیق و استیصالی عجیب شدهاند و با در هم بافتن اَراجیفی مبهم و ارایهی اطلاعاتی درهم و مخدوش از زندگی شخصی و خانوادگی ما و برادرانمان سعی در معالجه دردِ بیدرمان خود دارند.
قبل از هر چیز با قاطعیت و اطمینان میگوییم که این نوشتهی سخیف را هرگز فرزند اسیرِ ما محمدرضا ایرانپور ننوشته است زیرا ما برادر و فرزندمان و قلم او را بهواسطه رابطهی بسیار نزدیک و صمیمانه با او بیش از هرکسی میشناسیم. از سویی دانشِ سیاسیِ محمدرضا که فردی کاملاً غیرسیاسی و محصل و سرباز بودهاست و در پانزدهساله گذشته هم در درون فرقهی رجویهای خونخوارِ پلید دسترسی به کتاب برای مطالعه و دنیای آزادِ اخبار و اطلاعات نداشتهاست در حدی نیست که چنین نامههایی بنویسد. این نامه نوشتهی قلم بهدستان مزدور و جیرهخواری است نظیر رضاییها و داوریها و…که دین و دنیا و شرف و انسانیت و اخلاق خود را وقف رهبری فراری و نامعلومالحال و مخفی و مرحوم و ترسو نمودهاند. شیرِ همیشه خفتهای که جرأت بیرونآمدن از بیشهی نفرتانگیز خود را ندارد یارانش را تنها و در هالهای از ابهام از سرنوشت شوم و نکبتبارِ خود رها کردهاست.
بیهیچ شکی یقین داریم که فرزندمان محمدرضا هرگز از انتشار چنین نوشتهای به نامش در سایتهای منسوب به رجویهای مزوّر و دروغپرداز آگاه نیست.
سخن دیگر اینکه آن کسیکه شما از او بهعنوان شهید یاد میکنید و سعی در قهرمانسازی از او دارید، یعنی محسن رستمی، تنها یک قربانیاست. در قدم اول قربانی شرایط خانوادگی، پس از آن قربانی شرایط اجتماعی و دست آخر قربانی بیتدبیری خویش در معاشرت با انسانهای ناباب و از آنرو که اخلاق و وجدان اجازهی طرح کاستیهای شخصیتی آن مرحوم را که از دنیا رفته و توان دفاع از خود را ندارد نمیدهد از ذکر آنچه درباره او میدانیم خودداری میکنیم.
تنها باید بگوییم که این فرد به واسطه رابطه فامیلی دوری که با یکی از خویشاوندان سببی ما داشت چندی در خانه ما مهمان بود و از سال هفتاد و چهار تا هشتاد هربار که از شهر اصفهان به شیراز سفر میکرد که بیش از سالی دوبار نبود به خانه پدری ما هم میآمد و تنها یک دوره چندماهه در سالهای پایانی عمرش در شهر شیراز ساکن بود و مدتی هم چون جایی برای اقامت نداشت مهمان خانهی پدری ما بود و هرگز از پیشینهی فکری و سیاسی او اطلاعی نداشتیم و سوابق هواداری او را نمیدانستیم و دوستی عمیق و خاصی که رابطهای درخور توجه از آن نتیجه شود بین او و هیچیک از اعضای خانواده از جمله خواهرمان راحله ایران پور نبودهاست و آنچه در درجهی اول سبب جذب فرزندان خانواده ما به او شده نه خط مشی سیاسی او که شخصیت شوخ طبع و لوده او بودهاست و دیگر اینکه افراد جوانتر خانوادهی ما به دلیل سن کم و نداشتن مطالعهی کافی جذب شخصیت نسبتاً کتاب خوانده او شده بودند نه مرام تشکیلاتی او، زیرا او هیچگاه برای هیچیک از اعضای خانواده ما از جمله خواهرمان راحله حرفی از سازمان مجاهدین خلق نزده بود و تا پس از مرگ او و چندسال پس از ربوده و فروخته شدن برادرانمان توسط ایادی سازمان و از جمله سجاد سپهری (محمد ملک) خائن نمکنشناس ، ما از وابستگی محسن رستمی به سازمان مجاهدین و فرقه رجویهای نگونبخت اطلاعی نداشتیم. لازم به یادآوری است که همهی ایرانیان آزاده در طول تاریخ همواره طالب عدالت اجتماعی، ریشهکنی ظلم و کوتاه شدن دست ظالمان و تمامیتخواهان بودهاند و وجود چنین دیدگاه و نقطه نظراتی در میان ما به معنی هواداری از سازمانی معلومالحال و خائن و وطنفروش و قبول داشتن مشی مسلحانه و ترور و خشونت نیست. فرقه رجویها با تخلیه اطلاعاتی دو برادرم از مسایل خانوادگی در ابتدای ورودشان به قلعه شیطانی اشرف و با بهرهبرداری از مسایل و روابط خانوادگی، سعی در آسمان ریسمان کردن و به هم بافتن آن اطلاعات و چسباندن انگ هواداری به اعضای خانوادهمان را دارد. در پاسخ باید گفت زهی تصور باطل زهی خیال مُحال…
ما تا قبل از اطلاع از اسارت برادرانمان در تارهای عنکبوتی فرقه، حتا نام سازمان مجاهدین خلق را هم نشنیده بودیم و از حضور و وجودشان در عراق اطلاعی نداشتیم. این فرقه بهواسطه ترور افراد غیرنظامی و بعضی از سران نظام در دهه شصت در بین ما ایرانیان به منافقین شهرت داشت و ما هم بههمین نام آنها را میشناختیم و در آن روزها دانستن سرنوشت سران و اعضای این گروه برای ما هرگز اهمیتی نداشت. ما را سرنوشت شوم و انسانهای پلید نمکخور نمکدانشکن بهواسطه اسارت دو عزیزمان با نام این فرقه و عملکردشان آشنا نمودند و این مساله هرگز برای ما مایه مباهات نیست.
از نظر سران متوهم و خودشیفته سازمان مجاهدین هر ندای حقطلبی که در ایران و حتا در جهان از گلویی برمیآید، هوادار آنهاست و بهسرعت آنرا بهنام خود مصادره میکنند. لکه ننگ وابستگی و هواداری خواهرمان راحله به سازمان بر دامان خانواده غیرسیاسی و کاملا عادی ما نمینشیند. حتا برخلاف بعضی دیگر از خانوادههای ایرانی در خانه پدری ما سخنی مخالف مواضع نظام حاکم از سوی والدین هم به میان نمیآمد و محیط و بستری برای پرورش فرزندانی سیاسی هرگز وجود نداشت.
طرح ادعای نام بردن از سازمان مجاهدین از سوی خواهرمان راحله ایرانپور از زبان برادرمان محمدرضا و حمایت راحله از محسن رستمی در جمعهای خانوادگی بهخاطر هواداری و عضویت او در سازمان مجاهدین، کذب محض و واگویههای ذهن بیمار نویسنده این متن است که به حتم و یقین کسی غیر از برادر عزیز ما محمد رضاست.
حرمت مهمان همواره در فرهنگ ایرانی حفظ میشده است و خانواده ما بهعنوان ایرانیان ساکن شهر شیراز که به مهماننوازی در میان هموطنان شهره هستند از این قاعده مستثنا نیستند و حفظ حرمت آن مرحوم جز از این روی نبودهاست و بدون شک و به حتم اگر اجل به آن مرحوم هم فرصت پیوستن به سازمان را میداد چه بسا او نیز پی به خدعه و فریب تندیده شده در تار و پود سازمان میبرد و از این فرقه تبری میجست.
از طرفی با قاطعیت اعلام میداریم که برادرمان محمدرضا هیچگاه مستقیم از هدفش برای پیوستن به فرقه فرومایه رجویها با هیچیک از اعضای خانواده سخن نگفتهاست بلکه بهدلیل داشتن رابطهای صمیمانه با خواهرانش بهویژه خواهر کوچکترمان راحله، یکبار از تمایلش به مهاجرت به خارج از کشور برای تحصیل و کار سخن گفته که راحله در پاسخ از او خواستهاست که صبور باشد تا او مقدمات لازم برای در میان گذاشتن این تصمیم با پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده را فراهم آورد زیرا به دلیل عُلقه و وابستگیهای شدید عاطفی بین اعضای خانواده، طرح مسأله مهاجرت ممکن بود با مخالفت روبهرو شود.
این در حالیاست که گویا مقارن با طرح موضوع مهاجرت از سوی محمدرضای عزیز، سجاد سپهری (محمد ملک) نامرد نمکناشناس، طرح خارج کردن دو برادر عزیزمان از ایران بدون اطلاع خانواده (با وعده داشتن زندگیای بهتر در کشورهای غربی) و بردن آنها به ترکیه و سپردنشان به دست قاچاقچیان انسان و رابطان این سازمان تروریستی را در سر میپرورانده و در ازای صید دو برادرمان مبلغ هنگفتی پول دریافت کرده است.
دم خروس این نوشته سراسر جعلی وقتی بیرون میزند که نویسنده از قول محمدرضا مدعی میشود که راحله در دوره دکترا مشغول به تحصیل بودهاست در حالیکه راحله هرگز در آن دوران، دانشجو یا فارغالتحصیل دوره دکترا نبوده است.
درست است که این تشکیلات مخوف تروریستی با تحت فشار قراردادن اعضای خود از جمله برادرمان محمدرضا اطلاعات مربوط به خانواده و دوستان و وابستگان را از آنها میگیرد تا علیه خود و خانوادهشان بهکار بندد ولی از آنجا که تشت رسوایی دروغگو بالاخره از آسمان به زمین خواهد افتاد،نسبت دادن دانشآموخته دوره دکتری به راحله نشان از خِلط و تلفیق اطلاعات غیرواقع توسط شخص دیگری غیر از محمد رضا دارد.
و اما بعد… دروغ دوم و دم خروس شماره دو: نویسنده مدعیاست که محمدرضا از اینکه خواهر شورشی و مبارز خود را پشت سیاجهای اشرف دیدهاست بسیار متعجب شده، قابل توجه تحریفگر و دروغپرداز حرفهای نامحترم، راحله حتا یکبار هم به همراه خانوادهها برای تقاضای ملاقات با برادرانش پشت سیاجهای اشرف نبودهاست. او تنها در فاصله بهمن نودوچهار تا مرداد نودوپنج و قبل از انتقال دو عزیزمان به آلبانی جهت ملاقات با عزیزانمان بههمراه دیگر اعضای خانواده، چهار بار به عراق سفر کرده و در پس دیوارهای بتنی لیبرتی برادرانمان را صدا زده و مزدوران رجوی پلید او و دیگران را مورد ضربوشتم و انواع اهانتها قرار دادهاند تا معنی و مفهوم آزادی و دفاع از خلق ایران را با رفتار وحشیانه خود نشان دهند.
باید قاطعانه فریاد زد که ای درندگان افسار گسیخته که تاوان سهمخواهی خود از قدرت در ایران و رسیدن به پول و مقام را سالهاست مبارزه نامیده اید و عمر و جوانی و حتا جان هزاران تن را دستمایه خودکامگیهای خود کردهاید، ما اعضای خانواده ایرانپور در پایبندی به اصول اخلاقی و انسانی بر همان مُهر و نشانیم که بودیم و سفرهای متعدد اعضای خانوادهمان به عراق و مطالبات عدیده ما از دولت عراق و نهادهای بینالمللی برای داشتن اجازه ملاقات با عزیزانمان پس از سالها نشان از وابستگی به هیچ نهاد و گروه و دسته حکومتی در ایران و به نشانه حمایت از هیچ شخص یا جناحی نبوده و نیست.
بنابراین از دستوپا زدنهای باطل برای وصله کردن انگ مزدور و جیرهخواری به خانواده چشمانتظار ما و خواهر جسور و بیباک و دلسوزمان راحله دست بردارید و نگاهی به کارنامه سراسر تباهی سران فرقه خود بیندازید که تنها جایی را که در عالم برای پناه گرفتن یافتند کشور نفرین شده عراق بود و بوسیدن چکمههای صدام مستبد در شرایطی که به کشور عزیزمان تجاوز نموده بود …
و اکنون که باز از فرط درماندگی به زیر عبای چرکین سران وهابی عربستان خزیدهاند و دشنهی خونآلود رژیم صهیونیستی را میلیسند و در مجمع سالیانه خود با خرج پولهای کلان تنها حمایت وزرا و مسؤولان تاریخ گذشته کشورهای غربی و اروپایی را میتوانند جلب کنند و عربهای بیابانگردی نظیر ترکی فیصل که رهبرشان را نه یک بار که دوبار مرحوم و مرده خطاب کرده است به میدان میآورند.
اکنون خود بگویید، انگ مزدوری زیبنده چه کسیاست؟ بهتراست یکی از جملههای نوشته سخیفانه شما را اینگونه تصحیح نماییم: زالوی قدرت و شهرت و جاهپرستی تا آخرین قطرات انسانیت هر قربانی که به ننگ تسلیم به دشمنان مردمش تن دادهاست ننوشد دستبردار نیست. از سربلندی و اقتدارتان در انتقال از عراق به آلبانی گفته بودید، جناب نویسندهی یاوهگو، مگر فراموش کردهاید که اشرف شهرِ شرفتان و ناموس مجاهدانتان بود که آنگونه مفتضحانه و با تباهکردن خونِ امثال مرتضی بهشتیِ مظلوم از ترس جانتان آنرا دو دستی تقدیم کردید و بعد از چهار سال عزیزان ما را در بیغولهی مخروبهای بهنام لیبرتی نگه داشتید و هرچه دستوپا زدید و رشوه دادید از همان هم رانده شدید و اکنون با وعدهی پرداخت پولهای کلان به سرانِ یک کشور دستِ چندم اروپای شرقی که در فقر و فلاکت دستوپا میزند، گرفتار آمدهاید؟!
راستی دوستان پَر و پا قًرصِ شما در اتحادیهی اروپا و وزیران و سفیران از رده خارجِ دعوت شده به همایشهای ویلپنت نتوانستند یک کشور معتبر اروپایی مانند انگلیس و آلمان برایتان دستوپا کنند؟!
مریم قجر ابریشمچیِ رجوی که خود ساکن کشور درجه یک فرانسه است چرا شما را نزد خود نبرد؟!!!
آیا نه ایناست که شما قلم بهدستان مزدور و سرانِ خیانتکار سازمانی منفعل، تبدیل به مُشتی تفالهی غیرقابلِ اعتنا شدهاید که با اَنگ فرقهای تروریستی و خشونتطلب هیچ کشورِ معتبری حاضر نیست بهشما پناهندگی دهد؟!!
و اکنون شما ای عروسکهای کوکی تعطیلُالعقل، به هر ساز و کوکی که میخواهید برقصید، سازِ ذهن و عقلِ فرسایش رفتهتان را به فرمایش مریم و مسعود رجویِ ملعون کوک کنید و به ساز آنها برقصید، ما نگران کوکِ سازهای شما نیستیم، تا ابد در ضلالت و جهل و تباهی بمانید و بدون اینکه گرهای از مشکلات مردم عزیز ایران باز کنید دلتان را به آن مثلا مبارزهی مسخره خوش کنید، فقط نام امثالِ ستار بهشتی و دیگر معترضین داخلی و سایر آزادگان تاریخ ایران و جهان را وصلهی نام خود نکنید و دو فرزند هنرمند و رشید ما را آزاد کنید تا به آغوشِ خانواده و مامِ وطن بازگردند و نوایِ بینظیر سازشان در خدمت عشق و آسایش باشد نه نفرت و تنش.
خواهشمند است پسوند تاریخ مصرف گذشتهی اشرفی را از کنار نام زیبای عزیزمان محمدرضا بردارید و دیگر هرگز از زبان او دروغپردازی نکنید و در معنی این آیه تدبر کنید و تا دیر نشده مسیر توبه و بازگشت از ظلم و جنایت و ترور و خشونت و خیانت را در پیش گیرید شاید مردم ایران و خداوند رحمان بر شما ببخشایند:
یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ ﴿۳۲﴾[۱]
با چشمها
ز حیرت این صبح نابهجای
خشکیده بر دریچهی خورشید چارتاق
بر تارک سپیدهی این روز پا به زای،
دستانِ بستهام را
آزاد کردم از
زنجیرهای خواب.
فریاد برکشیدم:
اینک
چراغ معجزه
مردم
تشخیصِ نیمشب را از فجر
درچشمهای کوردلیتان
سویی بهجای اگر
ماندهست آنقدر،
تا از کیسهتان نرفته تماشا کنید خوب
در آسمان شب
پرواز آفتاب را
با گوشهای ناشنوایتان
این طُرفه بشنوید:
در نیم پردهی شب
آواز آفتاب را
دیدیم
گفتند: خلق نیمی
پرواز روشناش را.آری
نیمی به شادی از دل
فریاد برکشیدند: با گوشِ جان شنیدیم، آواز روشنش را
باری
من با دهان حیرت گفتم :
ای یاوه
یاوه
یاوه
خلایق!
مستید و منگ؟!!
یا به تظاهر تزویر میکنید؟
از شب هنوز مانده دو دانگی.
ور تائبید و پاک و مسلمان
نماز را
از چاوشان نیامده بانگی!
هر گاو گندچاله دهانی
آتشفشان روشن خشمی شد:
این گول بین
که روشنیِ آفتاب را
از ما دلیل میطلبد.
توفان خندهها …
خورشید را گذاشته،
میخواهد
با اتکا به ساعت شماطهدارِ خویش
بیچاره خلق را متقاعد کند
که شب
از نیمه نیز بر نگذشته است
توفانِ خندهها …
من
درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید.
سرتاسر وجود مرا
گویی
چیزی بهم فشرد
تا قطرهای به تفتهگی خورشید
جوشید از دو چشمم.
از تلخی تمامی دریاها
در اشکِ ناتوانیِ خود ساغری زدم.
آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب
تنهاترین حقیقتشان بود
احساسِ واقعیتشان بود.
با نور و گرمیاش
مفهومِ بیریای رفاقت بود
با تابناکیاش
مفهومِ بیفریب صداقت بود.
ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بیدریغ باشند
در دردها و شادیهاشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برای ِقسمت کردن
بیرون نیاورند
افسوس
آفتاب مفهوم بیدریغِ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتاب گونهای
آنان را
اینگونه دل فریفته بودند!!
ای کاش میتوانستم
خونِ رگان خود را
من
قطره
قطره
قطره
بگریم
تا باورم کنند.
ای کاش میتوانستم
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانههای خود بنشانم
این خلقِ بیشمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشمِ خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند.
ای کاش
میتوانستم!
«احمد شاملو»
[۱] – توبه/ ۳۲