ــ سیانوری برای نفی خشونت

0
1130

قصه، قصۀ مظلومیت مجید و مرتضاست اما در سیانور عمال ظلم چندان هم آدمهای بدی دیده نمی شوند به گونه ای که حرکت ددمنشانۀ آنها در پاره کردن شکم شریف واقفی و مثله کردن و سوزاندن اعضایش در بیابانهای مسگر آباد جایی در فیلم ندارد. تقی شهرام برای مخاطب چندان نفرتی بر نمی انگیزد و تنها نشانۀ بد بودن این طیف، ضعف وحید افراخته در زندان و همکاری او با ساواک است. با این اوصاف باز هم نمی توان قاطعانه گفت عینک مدارا و تساهل و نفی خشونت عینک معیوبی است اما هنگامی که به چشمان بهروز شعیبی(کارگردان) و مسعود احمدیان (نویسنده) ندیدن واقعیات را تحمیل می کند بدون تردید باید با عینکی دیگر تعویض شود.

سیانوری برای نفی خشونت

وبلاگ  شفیعی مقدم، صمد – 03.11.2-016

هۀ دراماتیک پنجاه با همه فراز و فرودهایش به تاریخ پیوسته و از آن دهه تا کنون، شدت تحول چنان بوده که گویا هیچگاه امکان بازآفرینی واقعی ندارد. بنابراین عجیب نیست که صد دقیقه برای روایت قصه های ملتهب آن دوران کم باشد آن هم قصه ای مثل قصۀ مجید و مرتضی یا همان شریف و صمدیه که این روزها بر پرده سینما نشسته اند تا در دهۀ نود، اندکی از التهاب دهۀ پنجاه را در قالب درامی سیاسی روایت کنند.

عشق و آرمانخواهی و خیانت و شهوت و جنایت و مقداری حماقت، پی رنگ واقعی این داستان است که بهروز شعیبی سعی داشته در سیانور به انعکاس آن بپردازد.

اما به اقتضای مخاطبان امروز، شعیبی برای دیدن  داستان انشعاب خونین، عینکی خرده بورژوایی زده از همین رو  پلیس جوان و ساندویج فروش مغموم، چهره های مثبت این قصه اند که با ترجمۀ دهه پنجاه، خرده بورژوا نامیده می شوند که البته از منظر هردو جناح مسلمان و مارکسیست سازمان مجاهدین خلق (منافقین) عنوانی تحقیر آمیز تلقی می شد.

از دید چریکها زندگی عبارت بود از ایدئولوژی و مبارزه. پس هر آنکه غیر از این می اندیشید ذهنی با رسوبات ارتجاعی و خرده بورژوایی و روح و جسمی عافیت طلب داشت. اما سیانور در تقابل با این تفکر از زبان مرد ساندویج فروش، عمل چریکها را اینگونه توصیف می کند:« مبارزه ای برای زندگی نکردن!»

از سیانور اینگونه برمی آید که رویکرد فیلمساز مبتنی بر دفاع از تفکر مدارا، غیرآرمانگرا و نفی خشونت است.

در این فیلم مدارا به شیوه ای گل درشت در رفتار پلیس جوان (امیر فخرا) دیده می شود آن هم مدارا با «یار جفا کردۀ پیوند بریده». پناه دادن او به هما (هانیه توسلی) که پس از پیوستن به سازمان و ازدواج ناموفق تشکیلاتی و رها کردن همسر و فرزند در جنایت های باند تقی شهرام نیز شریک شده بود بی شک مدارایی کمیاب و حتی نایاب است.

سیانور برای نفی خشونت، مجید شریف را به تصویر می کشد که هابیل وار برای کشتن آنان که قصد جانش دارند دست به سلاح نمی برد و از مرتضی صمدیه ای می گوید که می تواند افراخته را بکشد اما عمداً نمی کشد.

سیانور به سیاق سایر فیلمهای سینمای ایران از زنها حمایت آشکار و نهان می کند به گونه ای که هما در بدترین حالت زنی فریب خورده است و صاحب نقشی منفی نمایانده نشده.

در سوی دیگر ماجرا؛ هیچ اثری از بحث و جدلهای خشماگین لیلا زمردیان ( بهنوش طباطبائی) که مارکسیست شده و مجید شریف واقفی که مذهبی مانده دیده نمی شود و جملۀ زمردیان در نامه 50 صفحه ایش به اعضای سازمان که می گوید: «من عمیقاً می دانستم که او مرا دوست ندارد» هیچ ردی در فیلمنامه ندارد. حتی حضور او در قتلگاه نیز به ایستادن در پشت پنجره تغییر کرده و به مخاطب القا می شود که او قطعاً از احتمال قتل مجید بی اطلاع بوده! به این ترتیب لیلا زمردیان عضو مارکسیست شده سازمانی چریکی که کل اخبار مخفی طیف مذهبی را به گروه تقی شهرام ارائه کرده و پس از قتل مجید  و تا پایان زندگی خود به دارو دسته تقی شهرام وفادار بوده در سیانور به زنی جوان و زیبا و بی تقصیر بدل می شود.

قصه، قصۀ مظلومیت مجید و مرتضاست اما در سیانور عمال ظلم چندان هم آدمهای بدی دیده نمی شوند به گونه ای که حرکت ددمنشانۀ آنها در پاره کردن شکم شریف واقفی و مثله کردن و سوزاندن اعضایش در بیابانهای مسگر آباد جایی در فیلم ندارد. تقی شهرام برای مخاطب چندان نفرتی بر نمی انگیزد و تنها نشانۀ بد بودن این طیف، ضعف وحید افراخته در زندان و همکاری او با ساواک است.

با این اوصاف باز هم نمی توان قاطعانه گفت عینک مدارا و تساهل و نفی خشونت عینک معیوبی است اما هنگامی که به چشمان بهروز شعیبی(کارگردان) و مسعود احمدیان (نویسنده) ندیدن واقعیات را تحمیل می کند بدون تردید باید با عینکی دیگر تعویض شود.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید