رضا صادقی جبلی: خاطراتی دردناک از عراق (۴) – مشت و لگد و آجر بر سر مهرداد …

0
1749

خاطراتی دردناک از عراق (۴) – مشت و لگد و آجر بر سر مهرداد به جرم اعتراض به نحوۀ انتقاد

 رضا صادقی جبلی، پیوند رهایی، بیست و یکم اوت ۲۰۱۶:… مهرداد اکبری از بچه‌های قدیمی و از نفرات یکان مهندسی در قرارگاه همایون (از قرارگاههای سازمان مجاهدین در جنوب عراق) فردی بسیار آرام و ورزشکاری که در بسیاری از رشته‌های ورزشی از جمله بسکتبال، فوتبال، پینگ پونگ و مخصوصاً شنا در حد عالی بود و همچنین در خیاطی و آشپزی هم بسیار ماهر و در یک کلام به قول خودمان آچار فرانسه بود و می باشد. البته سالهاست که دچار کمر … 

لینک به منبع

خاطراتی دردناک از عراق (۴) – مشت و لگد و آجر بر سر مهرداد به جرم اعتراض به نحوۀ انتقاد

نوشتۀ رضا صادقی جبلی از اعضا و مسئولین قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی)

مهرداد اکبری از بچه‌های قدیمی و از نفرات یکان مهندسی در قرارگاه همایون (از قرارگاههای سازمان مجاهدین در جنوب عراق) فردی بسیار آرام و ورزشکاری که در بسیاری از رشته‌های ورزشی از جمله بسکتبال، فوتبال، پینگ پونگ و مخصوصاً شنا در حد عالی بود و همچنین در خیاطی و آشپزی هم بسیار ماهر و در یک کلام به قول خودمان آچار فرانسه بود و می باشد. البته سالهاست که دچاره کمر درد شدید است و با وجودیکه پناهندگی ایتالیا را داشت ولی هر گز سازمان وی را برای مداوا به خارج عراق اعزام نکرد.

یک شب همراه مهدی زارع با اسم مستعار پویا از گشت خارج قرارگاه به قرارگاه برگشتیم. در راه رفتن به انبار تسلیحات برای تحویل دادن سلاح هایمان بودم که یکی از بچه‌هایهم یکانیم به نام محمود به طرفم آمد و یواشکی گفت رضا! مهرداد در بهداری بستری شده و می خواهد ترا ببیند. پرسیدم درد کمرش دوباره حاد شده؟ گفت نه برو خودت ببین!…

بعد از تحویل سلاح بایستی به نشست عملیات جاری می‌رفتم ولی به پویا گفتم تو برو من تا چند دقیقه دیگر می‌آیم. به بهداری قرارگاه رفتم می خواستم وارد شوم که یکی از فرماندهان که از قرارگاه خودمان هم بود و رابطه خوبی با هم داشتیم به نام نصرالله آذری جلو درب نگهبان بود که کسی وارد نشود گفت رضا! برو که اوضاع خراب است!… و تو دخالت نکن… گفتم تا مهرداد را نبینم نمی‌روم و با کمی جر و بحث درب را باز کردم و داخل شدم.

با صحنه ای مواجه شدم که برایم باورکردنی نبود. مهرداد با سری تماماً باندپیج شدهوشکسته روی تخت بیمارستان بهداری نشسته بود. سراسیمه پرسیدم: مهرداد! چی شده؟ برایم تعریف کرد:

در نشست عملیات جاری که هر شب بعد از شام انجام میشد یکی از بچه‌ها بنام رضا ( فامیلش را گفت که در خاطرم نمانده) یکی دیگر از بچه‌ها به نام خالق جوفی اهل اهواز و عرب زبانرا مورد تهمت و فحاشی قرار می‌دهد. در این موقع مهرداد بلند می شد و می‌گوید: برادر رضا! اگر انتقاد داری انتقادت را بکن، چرا تهمت می زنی و تحلیل می‌کنی؟ که در این موقع خواهر مسئول نشست مهرداد را مورد ناسزاگویی و هتاکی قرار می دهد و می گوید: تو چه کاره ای که به او اعتراض می کنی؟ من مسئول نشست هستم یا تو؟ الآن از کی دفاع می‌کنی؟ مهرداد در جواب می‌گوید خواهر! رضا انتقادی مطرح نکرد من فقط می‌گویم طبق قانون نشست عملیات جاری انتقاد مشخص باید کرد که فرد بفهمد و آنرا اثبات کند، الآن که نشست دیگ نیست.

اینجا خواهر مسئول عصبانی شده و با داد و فریاد که «اگر لازم بود من که مسئول نشست هستم جلوش را می گرفتم ولی در نشست عملیات جاری هم باید تیغ بکشید»! افراد نشست را علیه مهرداد تحریک می کند. اینجا ربات شده ها و فالانژهای یکان با مشت و لگد به مهرداد حمله می‌کنند و درگیری به خارج از بنگال کشیده می‌شود و همان رضا با یک آجر از پشت به سر مهرداد می زند که وی چند دقیقه‌ای بحالت اغما روی زمین می‌افتد و بعد هم به بهداری منتقل می‌شود. البته عده ای دیگر نیز به تعداد زیاد از پشت سر و با نامردی به او حمله ور شده و او را به شدت مورد ضرب و جرح قرار داده بودند وگرنه اگر کم بودند به این راحتی نمی توانستند حریفش بشوند چون مهرداد ورزشکار و از فرزندان دلیر مردم لرستان بود و با وجود کمردرد شدیدی که از قبل داشت باز در برابر آنان مقاومت کرده بود.

از آنموقع به بعد مهرداد مثل قبل بشاش و سرحال نبود و با کسی هم زیاد صحبت نمی‌کرد. البته من همیشه در مواقع ممکن با وی صحبت می کردم ولی مهرداد دیگر آن مهرداد قبلی نبود.

اکنون که این خاطرۀ دردناک را نوشتم ممکن است او را که هنوز در تشکیلات فرقۀ رجوی در عراق (کمپ لیبرتی) است مورد فشار قرار بدهند تا مطالبی علیه من بنویسد ولی مهم نیستحتی اگر هم زیرفشارچیزی نوشت باید بداند که تنها نیست و اگر نیاز به کمک داشت مثل قبل من هستم و هر کاری بتوانم برای برادران و خواهران اسیرم انجام خواهم داد.

و اینجا خطاب به آنان می گویم:

خواهران و برادران اسیر و مجاهدم بدانید که تمام صحبتهای رجوی مبنی بر اینکه خارج از تشکیلات نمی‌توانید زندگی آزادانه داشته باشید مثل همیشه دروغ و فریبی بیش نبوده و نیست و صرفاً جهت نگاه داشتن شما در تشکیلات است تا مجبور شوید تن به هر ذلتی بدهید.

برادران و خواهرانم،

امیدوارم هر چه زودتر از هفت حصار فرقۀ رجوی رها بشوید و شما را ببینیم و در آغوش بگیریم.

رضا جبلی

*** 

همچنین:
http://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=26373

خاطرات دردناک از عراق (۳): کشتن چوپان در مرز به دستور رجوی 

reza sadeghiرضا صادقی جبلی، پیوند رهایی، پانزدهم اوت ۲۰۱۶:… در آمریکا و پایگاه سازمان در لوس آنجلس بودم که آقای دکتر مسعود بنی صدر نماینده وقت شورای ملی مقاومت در آمریکا (که اکنون بیش از بیست سال است از رجوی جدا شده و کتابی در افشای فرقۀ رجوی نوشته است) از جانب المرحوم رجوی (به گفته ارباب سعودی او) ماموریت یافته بود که نشستهایی جهت توجیه هواداران و جا انداختن این به اصطلاح  … 

رضا صادقی جبلیگردهمایی میلیونی رجوی!

لینک به منبع

خاطرات دردناک از عراق (۳): کشتن چوپان در مرز به دستور رجوی

نوشتۀ رضا صادقی جبلی از اعضا و مسئولین قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی)

رضا صادقی جبلی کمپ اشرف

تصویر نویسندۀ مقاله در موزۀ اشرف

بعد از انتخاب خاتمی بعنوان رئیس جمهور و شعار گشایش سیاسی، آقای رجوی این شعار و دیدگاه را بر ضد منافع سازمان دانست و نشستهایی تحت عنوان «خاتمی جام زهر رژیم خواهد بود نه جرعه حیات» را شروع کرد.

در آنزمان من هنوز در آمریکا و پایگاه سازمان در لوس آنجلس بودم که آقای دکتر مسعود بنی صدر نماینده وقت شورای ملی مقاومت در آمریکا (که اکنون بیش از بیست سال است از رجوی جدا شده و کتابی در افشای فرقۀ رجوی نوشته است) از جانب المرحوم رجوی (به گفته ارباب سعودی او) ماموریت یافته بود که نشستهایی جهت توجیه هواداران و جا انداختن این به اصطلاح «جام زهر»! برگزار کند نشستی که وارد شدن به «فاز نهایی سرنگونی تا حداکثر پایان دوره چهار سالۀ اول خاتمی و شقه شدن رژیم» پیام اصلی آن بود.

در آنزمان سازمان فراخوان اعزام به منطقه و برگرداندن تمامی کادرهای سازمان به عراق را صادر کرد و من هم به عراق اعزام شدم. البته مریم قجرهم که رجوی اعلام کرده بود ماموریتش باز کردن راه سیاسی برای ارتش آزادیبخش می باشد و برای این مأموریت به فرانسه اعزام شده با کامل کردن مأموریتش!! به عراق برگشت که البته در آن موقع این موضوع جر و بحث‌هایی را درون شورا برانگیخت چون اولاً مریم رجوی بدون اطلاع اعضای شورا و هرگونه رأی گیری و نظرخواهی از آنان به عراق برگشته بود. ثانیا بسیاری از آن‌ها مخالف برگشت وی به عراق در آنزمان بودند ولی مسعود رجوی هرگز به ابتدایی ترین معیارهای دموکراتیک پایبند نبود و خودش هم در نشستهای درونی مجاهدین تکرار می کرد که شورایی ها فقط ویترین و سیاهی لشکر هستند که اگر خواهر مریم شما یک روز مواجبشان را ندهد از گرسنگی می‌میرند البته به این موضوع در فرصت دیگری خواهم پرداخت.

به هرحال درعراق و نشستهای آن زمان با حضور مریم و مسعود وتمامی کادرهای سازمان یکبار دیگر آقای رجوی فاز سرنگونی را اعلام کردند. عیناً از رجوی نقل میکنم: «خاتمی آمده که با کمی آزادی و رفرم ما را در عراق بسوزاند و خامنه ای هم میگوید ای آخوند تازه به دوران رسیده حرف از آزادی موقوف چون اگر ذره‌ای آزادی دادی بعدش ترور و خمپاره است»، بعد هم با خنده و زدن یک پف به سیگارش ادامه داد: «خامنه ای مگر خودش را رهبر مسلمین خارج از ایران نمی داند؟ خوب مجاهدین هم مسلمان و خارج هستیم و در نتیجه رهبر ما هم !! است و ما از وی تقلید می‌کنیم پس بایستی حرفش را ثابت کنیم! و شمایان آماده شوید که داخل رفته و ترور کنید و خمپاره بزنید و کسی هم نمی‌تواند به ما اشکال بگیرد چون این فتوای رهبر مسلمین خارج از ایران است»!!.

یعنی حرف این است که رجوی اصلاً مسأله اش آزادی مردم ایران نبوده و نیست و می‌خواهد جلوی هرگونه گشایشی را بگیرد.

برای اعزام تیم های عملیاتی۲ یا ۳ نفره با هماهنگی ارتش صدام تا مرز با نیروهای عراقی می‌رفتیم و از آنجا همراه با یک یکان ۹ نفره که همراه تیم و یک یگان پشتیبان در آن نزدیکی برای درگیری احتمالی مرزی و آماده باش قرارگاه مادر تیم اعزام میشد که در یکی از این ماموریتها یگان همراه که شب را داخل خاک ایران در پناهگاه گذرانده بود در برگشت به چوپانی که در حال چراندن گوسفندهایش بود برخورد می‌کند و در صحبت کردن با وی مشخص می‌شود که از افراد محلی است و از مجاهدین با شیر و نان محلی پذیرایی می‌کند به گمان اینکه از سربازان مرزی ایران هستند و در جواب اینکه کسی را اینجا دیده یا نه؟ میگوید: کسی غریبه ندیده ام و بعضی مواقع خود شما ها را می بینم که در حال گشت زنی هستید. در این موقع یکی ازمجاهدین وسایل چوپان را بازرسی میکند که به یک موبایل بر می خورد که در جا می گویند این فرد مشکوک است و دست و پای چوپان را می بندند و منتظر دستور بالا می مانند.

در این موقع که سکوت بیسمی بود و طبق ضوابط نبایستی به جز مواقع ضروری تماس گرفته شود ناگهان صدای بیسیم و فرمانده یگان همراه بکوش رسید که با فرمانده مادر صحبت میکند و با توضیح کوتاه و کد، تقاضای بازداشت و آوردن چوپان یا رها کردنش با دست و پای بسته را می کند که در این موقع مهوش سپهری با نام مستعار نسرین و معروف به سپهسالار مریم یعنی از جانیان و شکنجه گران مریم فرمان قتل چوپان بیچاره را می‌دهد که در این موقع فرمانده یکان که خودش از این فرمان شوکه شده بود می گوید: «خواهر نسرین! دستها و پاهایش بسته است و تیم هم به سلامتی رفته و این فکر میکند ما سربازان مرزی هستیم». نسرین می گوید: «در ایران هیچکس بجز مأموران وزارت اطلاعات موبایل ندارد… دستور را اجرا کن… این دستور شخص البرز است»!لازم به ذکر است که البرز یکی از نام های مستعار مسعود رجوی در عملیات و ارتباطات درون سازمانی بود.

بدینگونه چوپان بیچاره صرفا به علت داشتن موبایل، به دستور رجوی کشته شد.

بعد از برگشت به قرارگاه از آنجاییکه تمامی افراد از جمله فرمانده یکان تا بن استخوان به اصطلاح سازمانی متناقض شده بودند برای حدود ۲ هفته همگی را در حالت قرنطینه نگهداشتند و نشستهایی که بعضا بیش از ۱۸ ساعت طول می کشید برای آنها گذاشتند که چند روز اول خود نسرین تنهایی مسئول نشست بود و بعد هم حسن نظام الملکی و یک خواهر دیگری که از افراد حفاظت بود همراهش بودند و آن‌ها سعی داشتند همۀ افراد یکان را متقاعد کنند که چوپان مزدور وزارت اطلاعات بوده است. آنها آنقدر نشستها را ادامه دادند تا همگی افراد یکان به اینکه چوپان بایستی کشته می شد باور و اعتراف کنند.

جالب‌تر اینکه نسرین (مهوش سپهری) از افراد یکان طلبکار هم بود که چرا گلوله خرجش کردید؟!! و چرا او را با بریدن سرش نکشته اید؟! و گفت: «اگر سر چند تا از مزدوران رژیم را ببرید و روی سینه شان بگذارید دیگر جرأت نمی‌کنند به مرز نزدیک بشوند و عبور شما از مرز را به رژیم خبر بدهند».

*** 

همچنین:
http://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=26291

خاطراتی ازعراق (۲): رجوی و شورایی ها 

 رضا صادقی جبلی، پیوند رهایی، دهم اوت ۲۰۱۶:…  رجوی در نشستهایی که مصرف بیرونی داشت همیشه از آقای متین دفتری تعریفهای بسیاری میکرد و وی را نوه و یادگار دکتر محمد مصدق کبیر می نامید که در نوارهای نشستهای شورا موجود بود ایشان را عصاره مبارزات مصدق کبیر و افتخاری برای شورا می دانست. ولی بعد از جدایی ایشان رجوی البته بعد از مدتها که طبق معمول از ما پنهان کرده بودند … 

رمزگشایی سخنان ترکی بن فیصل _ اعلام رسمی انحلال سازمان مجاهدین وحذف کامل مسعود رجوی ( بخش دوم )

لینک به منبع

خاطراتی ازعراق (۲): رجوی و شورایی ها

از نشستها و صحبتهای رجوی برای مجاهدین در رابطه با افراد شورا (۱)

نوشتۀ رضا صادقی جبلی از اعضا و مسئولین قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی)

بایستی اشاره کنم که معمولاً نشستهای رجوی دو نوع بود یکی صرفاً برای اعضای مجاهدین و به اصطلاح خودش نشست داخل خانه و دیگری نشستهایی که صرفاً برای بیرون بود که بسیار هم از نظر محتوا و هم حتی شکل نشستن در سالن تفاوت داشت یعنی برای مثال نشستی که قراربود برای بیرون از سازمان باشد ردیف صندلی های خواهران را به برادران خیلی نزدیکتر کرده و بعضی مواقع هم یک یگان خواهر و یکی برادر می چیدند و خواهران هم بایستی روسری قرمز و برادران هم لباسهای سبز رنگ بر تن میکردیم با پرچمهای رنگارنگ که هرکس از بیرون می‌دید فکر میکرد عجب جای باحالی! و بعد از فیلم‌ برداری یک آنتراکت داده می‌شد و طبق معمول خواهران و برادران جدا می نشستیم و حتی جاهای یگانها از قبل طراحی شده بود که کجا بنشینیم و البته صندلی های ردیف اول هر ستون مختص به فرماندهان بود که مبادا با وجود فاصله زیاد ولی به هرحال از رد و بدل شدن چیزی بین نفرات جلوگیری شود.

خانم و آقای متین دفتری

رجوی در نشستهایی که مصرف بیرونی داشت همیشه از آقای متین دفتری تعریفهای بسیاری میکرد و وی را نوه و یادگار دکتر محمد مصدق کبیر می نامید که در نوارهای نشستهای شورا موجود بود ایشان را عصاره مبارزات مصدق کبیر و افتخاری برای شورا می دانست.

ولی بعد از جدایی ایشان رجوی البته بعد از مدتها که طبق معمول از ما پنهان کرده بودند فرمودند (عین گفتۀ او را نقل میکنم البته با عرض معذرت از خانم و آقای متین دفتری): « این مردک خرفت با زن خودخواهش اصلاً کسی نبودند و کسی این‌ها را نمی شناخت.بخاطر سازمان و خونهای مجاهدین است که این زالوهای بی چشم و رو توانسته اند در خارجه پناهندگی بگیرند و فکر کنند که خبری است و اصلاً این مردک نوه دختری مصدق بود و هیچ ربطی به مصدق نداشت و خون او در رگهای این بابا نبود و ما وی را بزرگ کردیم».

توجه داشته باشید نوه دختری و خون مصدق در رگهایش نبود! این دم خروس و دروغ بزرگ برابری زن و مرد!! که رجوی و مریمش ادعای آن را دارند!. اصلاً رجوی قبول ندارد و نداشت که آقای متین دفتری نوه مصدق کبیر است چرا که نوه دختری در ایدئولوژی آقای رجوی مانند ارباب وهابیش عربستان و البته برادران داعشی که نوه دختری اصلاً نوه بحساب نمی‌آید.

اینجاست که پوچ بودن انقلاب به اصطلاح ایدئولوژی آقای رجوی و مریم رهایی از زبان خود آقای رجوی بیان می‌شود و از انجاییکه بشدت از جدا شدن خانم و آقای متین دفتری و ضربه جدی که بر پیکر پوسیده شورای دست ساز آقا وارد شده بود به یکباره با خشم آنچه را که در قلب و روحش می گذشت بیان میکند و این چهره واقعی رجوی بوده و می باشد.

خانمها و آقایان عضو شورا اگر شما یک لحظه در نشستهای داخلی مجاهدین بودید و یا می توانستید صحبتهای خصوصی رجوی در باره شورا و خودتان را بشنوید ممکن بود هرگز به این همکاری ذلیلانه و خیانتکارانه خود ادامه ندهید گفتم ممکن است چرا که اگر شما واقعاً برای آزادی و برابری و عدالت به دام این سازمان افتاده باشید نه صرفاً بخاطر پول مانند لابی های خارجی سازمان بایستی لااقل الان بعد از این همه افشاگری بخود می آمدید.

پس بحث بر سر آزادی نیست و برای من روشن است که شماها هم از جنس لابی های خارجی رجوی هستید مانند جان بولتون که برای آزادی و برقراری دموکراسی در ایران چنان نگران و پریشان است که نه خواب و نه خوراک دارد! و اگر حرف ما را که سالها از جان مایه گذاشتیم قبول ندارید صحبتهای آقایان قصیم وروحانی که دیگر تا دیروز و در بیش از سی سال با هم سر یک سفره از خون مردم ایران ارتزاق میکردید را لااقل بایستی باور میکردید پس شما هم خوب می‌دانید و به قول ما ایرانیان دندانهای رجوی را خوب شمرده اید یعنی می‌دانید به شما فعلاً نیاز دارد.

پس شما شورایی ها و بولتون و ترکی فیصل و رجوی نقطه اشتراکتان کجاست و در چیست؟

برای آزادی مردم ایران و سربلندی ایران عزیز این بهترین وطن که نمی‌تواند باشد لااقل بعد از حضور ترکی فیصل و وهابیون تا بن استخوان ضد ایرانی که دیگر مانند خورشید برای همگان روشن شد پس نقطه اشتراک در ضد ایرانی بودن همه شماست و گرنه که ترکی فیصل کجا و آزادی کجا؟!…

و گرنه اگر در وجودتان ذره‌ای عنصر ایرانی بود هرگز با ترکی فیصل به ماه عسل نمی رفتید.

ادامه دارد

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید