روزی که ناجی می توانست ناجی باشد
مهدی خوشحال، ایران فانوس، هفدهم اوت ۲۰۱۶:… پس از پخش فایل صوتی منتسب به آیت الله منتظری که ابتدا در وب سایت خودش سپس در اکثر شبکه های مجازی بازنشر یافت و مورد تحلیل و تفسیر مجدد قرار گرفت و رسانه های مجاهدین این بار نیز گرد و خاک به راه انداخته و از جانب محمد ملکی در تهران، آمار قربانیان آن سال را بیش از ۳۰ هزار تن اعلام کرده اند، مظلوم نمایی شان به جایی رسیده که محمد اقبال مجاهد مستقر در پاریس، در مقاله ای عذرخواهی …
روزی که ناجی می توانست ناجی باشد
پس از پخش فایل صوتی منتسب به آیت الله منتظری که ابتدا در وب سایت خودش سپس در اکثر شبکه های مجازی بازنشر یافت و مورد تحلیل و تفسیر مجدد قرار گرفت و رسانه های مجاهدین این بار نیز گرد و خاک به راه انداخته و از جانب محمد ملکی در تهران، آمار قربانیان آن سال را بیش از ۳۰ هزار تن اعلام کرده اند، مظلوم نمایی شان به جایی رسیده که محمد اقبال مجاهد مستقر در پاریس، در مقاله ای عذرخواهی مصطفی تاج زاده را به نقد گرفت و او را نیز شریک جرم و جنایت خطاب کرد.
به هر حال، رسانه های مجاهدین از فرصت به دست آمده به دنبال مظلوم نمایی، محق و مشروع شمردن اعمال شان، سپیدسازی رهبران شان و محکوم کردن دشمنان شان برآمده و در اینجا آنچنان حق به جانب تبلیغ می کنند که انگار وکیل و وصی و سخنگوی قربانیان سال ۱۳۶۷ در زندانهای ایران هستند.
اعدام زندانیان سیاسی در هر صورت و در هر کجای دنیا محکوم است. اما این محکومیت تنها مختص یک طرف دعوا نیست، بلکه کسانی که آتش بپا می کنند و آتش بیار معرکه و تحریک کننده و تبلیغاتچی و نان شهیدخور هستند، نیز باید به این پرسش پاسخ دهند، شما در مقابل دشمنان تان از چه حربه و ابزارهای تحریک کننده و تشویق کننده، استفاده کرده اید تا آمار قربانیان که اتفاقاً ربطی به شما ندارد، بالا برود و حال کاسه داغ تر آش شده اید.
تبلیغات مجاهدین در شرایطی خود را صاحب اله و خون و عزا می داند که عملیات خودزنی فروغ جاویدان/مرصاد، را با کمک نیروهای عراقی به پیش برد و اعدامهای سال ۶۷ بعد از آن، احتمالاً به تلافی آن و از مردادماه آن سال شروع شد. بیهوده نبود که مسعود رجوی در جمع بندی عملیات خودزنی سوم مرداد، آمار تلفات طرف ایرانی را ۵۵ هزار تن تبلیغ می کرد. او به دنبال چنین آمار و تبلیغاتی، از طرف مقابل اقدامی تلافی جویانه و مقابله به مثل می طلبید تا آمار قربانیان و اعدام شدگان در ایران را برای نیروهای شکست خورده و در محافل مختلف مورد استفاده قرار دهد.
پرسش از رهبران مجاهدین این است، اگر قربانیان و اعدام شدگان سال ۶۷ از آن شما و غالباً نیروهای شما بودند، چرا جهت نجات شان هیچ کوششی نکردید؟ شما که در جریان حل و فصل مسایل جنگ ایران و عراق و تبادل اسراء بوده اید، اتفاقاً در بالاترین موقعیت سیاسی و نظامی و نیرویی در خاک عراق و دارای حمایتهای منطقه ای و غربی، هم بوده اید و طرف ایرانی به زعم شما در ضعیف ترین نقطه به سر می برد، آیا اگر تلاش تان که با کمک نیروهای عراقی و یا بدون کمک نیروهای دیگر، انجام می گرفت، به کاهش اعدام زندانیان و یا نجات آنها نمی انجامید؟
لابد چون فکر می کنید، سوپر انقلابی و مظلوم هستید، تلفات نیز ابزاری جهت باز کردن راه، مشروعیت و حقانیت شما و جهت جذب و حفظ نیروها به کار خواهد آمد که اگر چنین است و حال تبلیغ می کنید که آنها قربانیان، نیروهای شما و نیروهای رزمنده بودند، چرا در موارد خودی و حساس اشتباه نمی کنید؟
شما در جریان زندانی یک نفر به نام مریم قجر در سال ۱۳۸۲ در زندان فرانسه، چقدر هزینه کردید؟ از مالی تا نیرویی و سیاسی گرفته تا عواقب کار که منجر به بی اعتباری شما در کشورهای غربی گردید؟ چون مریم قجر خودی و دارای اطلاعات ذیقیمت بود، با بالاترین هزینه جانی و مالی و پس از گذشت تنها ۱۵ روز او را از زندان نجات دادید. بنابراین اگر مسعود رجوی در سال ۱۳۶۷، پس از عملیات فروغ جاویدان/مرصاد و یا قبل از عملیات که جنگ در دو طرف ایران و عراق خاتمه یافته بود، اگر می خواست می توانست جهت نجات زندانیان ایران کاری و تلاشی انجام دهد که امروز بتواند با سند و مدرک نشان دهد که برای حفظ و نجات نیروهایش چنین و چنان اقدام سیاسی یا بشردوستانه را انجام داده ولی موفق نشده است!
شما که در خاک عراق و به کمک نیروهای عراقی از طرف ایرانی آتو داشتید، میلیاردها دلار اسلحه در جریان عملیات چلچراغ و هزاران اسیر و امکانات و ابزارهای دیگر جهت ختم خونریزی و دعوا و یا حداقل تاکتیکی جهت نجات نیروهای زندانی، در دست داشتید، آیا نباید آن ابزارها را آن روز و آن لحظه حساس و خطرناک جهت حفظ و حراست از نیروها هزینه می کردید؟ اکر نکردید و نخواهید کرد، لابد آن نیروها که حال برایشان عزا گرفته و موعظه می خوانید مانند مریم قجر و سران دیگر، از آن شما نبودند و صرفاً مرغان عزا و عروسی بودند که می بایست قربانی می شدند تا حال شما به رقص و پایکوبی بپردازید و بگویید که نگفتیم، حق با ما بود و نیروهای ما بودند و دشمن چنین و چنان کرد.
شما که امروز ذره بین به دست گرفته قال و مقال راه انداخته و از فایل صوتی منتسب به آیت الله منتظری، خواهان محکوم کردن همه و محق شمردن خط و خطوط خودزنی تان برآمده اید و سهم همه را در بروز حوادث مشخص می کنید و حتی سهم مصطفی تاج زاده را مشخص کرده و بعضاً منتقدین خود را در فاجعه سال ۶۷ مشاور و مقصر می دانید و مابقی منتقدین را جاده صاف کن، آیا هیچ به سهم خود در این جنایت و خیانت فکر کرده و حساب و کتاب کرده اید؟ سهم شما در فاجعه سال ۶۷ و هر جای دیگر که خونی از مجاهد خلق بر زمین ریخت و شما مترصد استفاده ابزاری از آن خونها برآمدید، اگر بیشتر از همه نباشد کمتر نیز نخواهد بود!
در ادامه، مقاله اسلحه ۶۷ که سالها قبل و اتفاقاً در همین رابطه نوشته شد، جهت مکمل مقاله بالا آورده می شود.
اسلحه ۶۷
از آن روزی که بزرگترین کتاب مدرسه، تاریخ را زیر بغل گرفته و با پای پیاده راه دوری را به مدرسه می رفتم، همیشه با تاریخ و کتابش مشکل داشتم. به نظرم تاریخ، کتابی که به خورد ما می دادند، پر از جعل و دروغ و تحریف و مبالغه و کم و زیاد کردن وقایع بود.
تاریخ فرقی نمی کند چه در گذشته و چه امروز، مانند داستانی است که اگر از اول و تا به آخر، تمام و کامل نوشته و تعریف نشود، یا به گونه ای نیمه کاره نوشته و روایت شود، از آن می توان تعبیرها و تفسیرهای مختلفی ارائه داد و نتایج مختلفی را استنتاج کرد.
یکی از این موارد، کشتار سال ۶۷ است که قریب به یک ربع قرن از آن تاریخ گذشته است. البته مورخان و روشنفکران و سیاسیون مختلفی از این واقعه طی چندین کتاب و صدها مقاله، تعبیرها و تفسیرها و نتایج مختلفی را ارائه داده اند.
کسانی از راه دور و کسانی از راه نزدیک و کسانی بدون منظور و کسانی با قصد و نیت و بهره برداری سیاسی، دست به نگارش و تحلیلهایی در این ارتباط، زده اند. و النهایه کسانی از فاجعه سال ۶۷ به مثابه سلاحی برنده علیه مخالفین و منتقدین خود استفاده می کنند و خود را صاحب و قیم آن خونها می دانند.
باورش سخت است، باوری که بتواند از خون مردم سلاح بسازد. مردمی که زنده نیستند تا از خون و حیثیت و آرمان شان، دفاع کرده و چند و چون و اصل داستان را بر ملا کنند. همیشه همین طور بوده است. مردگان بیشتر از زندگان تحریف و مورد سوء استفاده قرار گرفته اند.
کشتار سال ۶۷، می بایست خون شان تنها به عنوان قربانی و درس تاریخ و مبارزه، یادآوری و نگارش می شد و نه سلاحی در دست این و آن، علیه هر آنکس که مخالف و منتقد باشد، مورد استفاده قرار گیرد و از همه بدتر، خونهایی که برای سیاه سازی و سپیدسازی این و آن، تبلیغات شود.
سال ۱۳۶۷ یکی از سر فصل های مهم تاریخی بود. دو کشور ایران و عراق، پس از ۸ سال جنگ تمام عیار به نتایج زیانبار جنگ رسیده بودند. هر دو طرف، فهمیدند که این جنگ به نفع کشورهای غرب و شرق و به زیان ایران و عراق است. هر دو کشور در منتهای عبرت و ناتوانی، در صدد صلح و سازش بودند. تقریباً جنگ شباهتی به جنگ جهانی داشت چون که بیش از ۵۰ کشور در آن شرکت غیر مستقیم داشتند و همه سود سرشار برده بودند. در هنگام آتش بس اما در طرف عراق که بخشی از مخالفین ایرانی به نام مجاهدین خلق را به کار می گرفت، روند صلح را به تمسخر گرفت. مجاهدین که تا آن زمان تنها در شکاف جنگ مابین ایران و عراق، جنگ شبه کلاسیک انجام می دادند، دانستند که با صلح مابین ایران و عراق، جنگ آنها نیز به اتمام خواهد رسید. هیچ طرح و نقشه ای برای آتش بس و هیچ نقشه ای برای مبارزه بدون صدام حسین و شرایط غیر جنگی، نداشتند. چنین شد که در اوج توانایی و فرآیند جنگهای چریکی و پارتیزانی و شبه کلاسیک، همه سرمایه شان را وارد جنگی بی برنامه و بدون فرماندهی، کردند.
در جلسه توجیهی و برنامه ریزی قبل از آن عملیات که مسعود رجوی با افسران عراقی داشت، گویا وفیق السامرایی از انجام عملیات ناراضی بود و توجیه اش این بود وقتی ارتش عراق طی ۸ سال جنگ نتوانست، چگونه مجاهدین با ارتش کوچک شان به تهران خواهند رسید. ولی صابرالدوری از صدام حسین خواست تا به این عملیات که به خود زنی شباهت داشت، رضایت دهد. از نگاه صابرالدوری، در این جنگ ز هر طرف شود کشته، به سود صدام حسین است.
عملیات فروغ جاویدان| مرصاد، چند روز پس از توافق آتش بس مابین ایران و عراق، آغاز شد. مجاهدین در این جنگ که با همه سرمایه و توان شرکت کرده بودند، ۱۴۰۰ تن تلفات جنگی و ۹۰۰ تن زخمی متحمل شدند. در طرف مقابل، حکومت ایران که دستش به رهبران مجاهدین نمی رسید، در تلافی این جنگ حدوداً ۳۰۰۰ تن اسیر را به اعدام محکوم کرد. این در حالی بود که در طرف مجاهدین نیز حین عملیات فروغ جاویدان|مرصاد، اسیران ایرانی را به اعدام محکوم می کردند.
عملیات هستی سوز و جنون آسای فروغ جاویدان|مرصاد، که تنها سه روز به طول انجامید، دستاوردش به طور خلاصه چنین بود.
۱ـ عدم آزادسازی بیش از ۲۰۰۰ تن اسرای ایرانی در طرف مجاهدین.
۲ـ ۱۴۰۰ کشته و ۹۰۰ تن زخمی در حین جنگ و در طرف مجاهدین.
۳ـ حدوداً ۳۰۰۰ تن اعدام در داخل زندانهای ایران که اکثراً مجاهد بودند.
۴ـ حذف اصلاحات و اصلاح طلبان تا ۱۰ سال آینده در صحنه سیاسی ایران.
۵ـ در طرف ایران نیز تلفات جانی وجود داشت که از آمارش اطلاع دقیقی در دست نیست.
یک سیاستمدار کارش تنها جنگ کردن و تلفات دادن نیست، بلکه مدیریت دوران بعد از جنگ نیز خود سیاست و تدبیر بالایی را می طلبد. چرا رهبری مجاهدین چنین کرد، زمانی که دو دولت با آن همه پشتوانه و اقتدار در نقطه ضعف تن به سازش داده و به دنبالش برای آزادسازی اسرای جنگ تدارک می دیدند، نیروی سوم که تنها زایده جنگ و نان جنگ ایران و عراق را می خورد اما در نقطه قوت به سر می برد، از آن فرصت طلایی و فوق طلایی، سود لازم را نبرد و باعث شد تا حداقل ۴۴۰۰ تن از نیروهایش در زندانهای ایران و جبهه جنگ، قربانی شوند.
مسعود رجوی در آن زمان که دو طرف ایرانی و عراقی، دستهای خود را بالا برده بودند، ضمن این که در مقابل ایران در وضعیت بهتری به سر می برد، همچنین بیش از ۲۰۰۰ تن اسیر از طرف ایران در اختیار داشت که با آزادسازی آنان قادر بود در کنار اخذ امتیازات متنوع، حداقل ۳۰۰۰ اسیری که در آستانه اعدام به سر می بردند، آزاد کند.
ولی هیهات که او با هر آنچه آزادسازی و آزادکردن، مخالف بود.
مسعود رجوی، در تمامی عمرش تنها دو بار مبادرت به آزادسازی اسیر نمود و بابت هر دو هزینه گزاف پرداخت. یکی در مورد خودش در زندان شاه بود که جان دهها تن را فدای آزادی خودش کرد و دیگری در مورد زنش در زندان فرانسه بود که باز هم جان دهها تن را در آتش سوزاند، تا اسیری را آزاد کند.
ولی او هیچگاه در مورد آزادی اسراء چه اسیران خودش در زندانها و چه اسیران جمهوری اسلامی که در جنگها اسیر می کرد، کوششی نکرد. سودی در آزادی و آزادسازی و دوران پس از جنگ نداشت. اگر چنین می کرد، آرمان و ایدئولوژی و عملکرد سابقش زیر سئوال می رفت. این چنین شد که مثل همیشه و به جز در مواقع شخصی، فرار به جلو کرد و از کیسه مردم هزینه داد. هزینه ای که هر طور حساب شود، تنها به سود خودش بود. چرا این که او در شرایطی به سر می برد و در نقطه ای ایستاده بود که جمله زندگان را خطری برای موقعیت خود، و شهداء و زندانیان را برای سپیدسازی خود و سیاه سازی دشمن، استفاده می کرد.
اتفاقاً کسانی چون ایرج مصداقی و سعید شاهسوندی و دیگران که از آن فاجعه جان سالم به در بردند، مسعود رجوی سخت با آنان دشمن است. چرا این که زندگان ممکن است بعداً به رازی آشنا شوند که مردگان هرگز نمی توانند. چرا این که زندگان قادرند روزی به حقیقت آشنا شوند و آن را معترف شوند و سخنگوی خود شوند، ولی متاسفانه مردگان قادر به سخن گفتن و انتخاب سخنگویی که مستحق آن باشند، نیستند.
کدام مورخ و نقالی حاضر است در چنین برهه بحرانی دست به قلم ببرد و حقیقت را بنویسد و چهره و اتوریته خود را فدای حقیقتی بکند که آن حقیقت، دشمنانی بغایت قرون وسطایی و بی منطق و افراطی داشته باشد و هر نقد و حقیقتی را با دشنام و تهمت پاسخ دهد.
این نامه نگاریهای زبونانه که مسعود رجوی برای سران حکومت ایران می نویسد و نشان از ضعف اش است و از موضع حفظ جان می نویسد، می بایست در سال ۶۷ و دوران آتش بس نوشته می شد که نشان از اقتدارش بود و در ازای نامه اش، می توانست جان هزاران تن را نجات داده و از فروپاشی هزاران خانواده جلوگیری می شد. ولی هیهات که او همه سرمایه اش تنها و تنها در یک نقطه گره خورده و برای یک منظور به کار رفته و او اعتقادی به آزادی و نجات دیگران ندارد و هنوز هم واژه نجات را نجاست می نامد.
با این وصف و با وجودی که زمان طلاست، هنوز یک راه فرار و خروج وجود دارد. اما آن راه خروج کمافی السابق دخیل بستن به جنگ و گروگانگیری و قایم شدن پشت اسرای باقیمانده نیست، بلکه آزادی بی قید و شرط و بی چون و چرای همه اسرای باقیمانده است.
„پایان“