خاطره ای دردناک از عراق: آقای رجوی شما از آن زمان مُردید!

0
1126

بله آقای رجوی شما که در عراق و مخصوصاً زمان صدام هرگز فکر نمی‌کردید یک روزی پای مجاهدین به خارج از اسارتگاه اشرف برسد و ما را مظلوم و بی‌کس پنداشته بودی و هر آنچه خواستی بر سرمان آوردی و اگر هم اعتراض می‌کردیم راه زندان ابوغریب و نشانی مخابرات اربابت صدام را می دادی، بله شما از همان زمان مردید. روزی مردید که علیرضا اسفندیاری برادر چند شهید اعلام کرد که می‌خواهد برود و وی رامورد شدیدترین ضرب وشتمها قرار دادید و آب دهان به صورتش انداختید و بچه هایی را که نمی خواستند دیگر در عراق بمانند مورد شکنجه و فشار و تهدید قرار دادید و وقتی این فشارها و شکنجه ها کارساز نبود فرد را به سازمان امنیت جنایتکار صدام تحویل داده یا در میدان مین در مرز رها کرده و با شلیک گلوله به رژیم گرا داده و او را به کشتن می‌دادید.

خاطره ای دردناک از عراق: آقای رجوی شما از آن زمان مُردید!

 رضا صادقی جبلی، پیوند رهایی، سی و یکم ژوئیه ۲۰۱۶

لینک به منبع

خاطره ای دردناک از عراق: آقای رجوی شما از آن زمان مُردید!

نوشتۀ رضا صادقی جبلی از اعضا و مسئولین قدیمی جدا شدۀ سازمان مجاهدین (فرقۀ رجوی)

ترکی فیصل شاهزادۀ سعودی و رئیس پیشین سازمان اطلاعات و امنیت عربستان سعودی مراسمی را که قرار بود برای رجوی باشکوه و مسأله حل کن باشد تنها در چند ثانیه به مراسم عزا تبدیل کرد و هواداران و مطمئناً اعضای سازمان را در چنان شوکی قرار داد که هنوز مریم قجر نتوانسته بعد ازگذشت دو هفته در قبال آن موضعگیری کند.

البته همانطوریکه در نوشته‌های قبلی بیان کردم خارج از صحت و سقم این اعلام مرگ رجوی توسط ترکی فیصل و اینکه چرا اکنون و در این مراسم و توسط این شاهزادۀ سعودی؛برای ما جداشدگان و منتقدین رجوی مرگ سیاسی رجوی و فرقه اش بسی مهمتر از مرگ فیزکی او می باشد.

برای من و همۀ مجاهدان که با عشق و ایمان به وطن و مردم ایران و برای آزادی و دموکراسی پا در این راه گذاشتیم و با اعتماد صد در صد خود به رجوی و قبول کردن وی بعنوان رهبر عقیدتی وی را در حد پرستش دوست داشتیم رجوی از روزی مرد که اولین مشت و لگد بر سرو صورت مجاهد در عراق ودر نشستها نواخته شد. خطاب به رجوی می گویم:

بله آقای رجوی شما که در عراق و مخصوصاً زمان صدام هرگز فکر نمی‌کردید یک روزی پای مجاهدین به خارج از اسارتگاه اشرف برسد و ما را مظلوم و بی‌کس پنداشته بودی و هر آنچه خواستی بر سرمان آوردی و اگر هم اعتراض می‌کردیم راه زندان ابوغریب و نشانی مخابرات اربابت صدام را می دادی، بله شما از همان زمان مردید. روزی مردید که علیرضا اسفندیاری برادر چند شهید اعلام کرد که می‌خواهد برود و وی رامورد شدیدترین ضرب وشتمها قرار دادید و آب دهان به صورتش انداختید و بچه هایی را که نمی خواستند دیگر در عراق بمانند مورد شکنجه و فشار و تهدید قرار دادید و وقتی این فشارها و شکنجه ها کارساز نبود فرد را به سازمان امنیت جنایتکار صدام تحویل داده یا در میدان مین در مرز رها کرده و با شلیک گلوله به رژیم گرا داده و او را به کشتن می‌دادید.

بله شما آقای رجوی از آن موقع مُردید.

هرگز فراموش نمی‌کنم. بعد ازظهر بود من آن موقع در قرارگاه همایون در شهر العماره در جنوب عراق بودم و فرمانده قرارگاه ژیلا دیهیم بود. من و علیرضا در مرکز ۳۴ با هم بودیم که اعلام شد نشست قرارگاه ما با ژیلا است و همگی بایستی به سالن بنگالی برویم.

با شروع نشست که البته لباس شخصی ها و چماق داران رجوی هم طبق معمول از همه قرارها فراخوانده شده بودند حضور داشتند و همه با دیدن آن‌ها می‌دانستیم به اصطلاح نشست دیگ است و آنروز قرعه به اسم علیرضا افتاده بود.

ژیلا شروع به صحبت کرد و گفت: «از انفجار قرارگاه حبیب این علیرضای ترسو شلوارش را خیس کرده و میخواهد نزد رژیم برود. من هم از قرارگاه حبیب به قرارگاه همایون منتقلش کردم که بلکه آدم شود و به خاطر خانوادۀ شهیدش هم که شده فعلاً بماند تا رژیم را سرنگون کنیم و بعد گورش را گم کند»!

تعدادی از افراد شروع کردند به انتقاد از وی و با تحریکات از سوی ژیلا که می گفت: نشست انتقادی نیست احمقها این مزدور اعلام بریدگی کرده، حسین مدنی شروع به فحاشی کرد و با همانهاییکه برای همین کارآمده بودند بطرف علیرضا حمله کرده و بشدت وی را با مشت و لگد خون آلود کردند و بعد هم از آنجا بردندش. بله رجوی آنموقع مُرد.

فردای آنروز نشست دوباره شروع شد و علیرضا به طور باور‌نکردنی اعلام کرد که من از ترس نیست که می‌خواهم بروم آقای رجوی دیگر رهبر عقیدتی برای من نیست و من فکر میکنم خاتمی جام زهر نیست و ما اینجا قفل شده‌ایم و دیگر ارتش ازادیبخش کارایی ندارد. همه بچه‌ها برای چند لحظه‌ای ساکت شده بودند و هیچ‌کس حرفی نمی‌زد که در این لحظه یکی از بچه‌ها (مهران) بلند شد و طبق برنامه‌ریزی قبلی گفت: خواهر ژیلا! رضا جبلی با علیرضا هم محفل است و اصلاً هم تا به حال هیچ موضعی نگرفته است.

ژیلا رو به علیرضا گفت: نشست تو را بعداً ادامه می‌دهیم و مرا صدا کرد که بیا محفل هایت را با علیرضا بگو. پشت میکرفون رفتم و گفتم مهران باید فاکتهای محفل زدن مرا بگوید تا من جواب بدهم که جواب داد نخیر خودت باید اثبات کنی که محفل زده ای. این گفتگو ما بین ما برای مدتی ادامه یافت.

موضوع از این قرار بود که بعد از اولین نشست علیرضا، بچه‌ها او را بایکوت کرده و بعضی‌ها هم از ترس با او صحبت نمی‌کردند و سر هر میزی که برای وعده‌های غذایی می‌نشست هیچ‌کس بجز من نمی نشست. من از آنجاییکه او از همرزمان سابق بود از روز اول ورود به سازمان با هم چفت بودیم و مانند قبل با علیرضا تنظیم می‌کردم.

همان افراد با سرو صدا و تهدید شروع به آمدن به طرفم کردند که میکرفون را گرفتم و گفتم اگر کسی فکر می‌کند من با این شلوغ کاریها مرعوب می‌شوم اشتباه می‌کند. در این موقع حسین مدنی که تا قبل از آن همیشه تعریفم را می‌کرد با دو دست گلویم را گرفت و شروع به فشار دادن کرد و گفت ما گردن کلفت تر از تو را اینجا خاک کردیم!!. من هم گفتم احسنت! خوب! چه کسانی را کشته اید؟ که در این موقع ژیلا رو به بچه‌ها گفت: خاک بر سر شماها که جرأت نمی‌کنید یک کاری انجام بدید و رضا اینجا در حضور خواهران شورای رهبری به همه توهین می کند.

افراد اینجا به من حمله ور شدند و با مشت و لگد سعی کردند مرا هم مانند علیرضا خون آلود کنند که در این موقع ژیلا همه را ساکت کرد و گفت خوب! رضا! حرف بزن!… که من هم یک برگ از کاغذ یادداشتهایی را که جلوش بود برداشتم و نوشتم: من رضا جبلی دیگر مجاهد نیستم! و کاغذ را به دستش دادم.

ژیلا شروع کرد به گفتن اینکه: غلط کردی… تو پاره تن برادر هستی!… ما سعی داشتیم که با توجه به اینکه علیرضا ترا قبول دارد موضع گیری کنی و کمکش باشی ووو… بعد هم گفت بقیۀ نشست را فردا ادامه می‌دهیم.

این نشستها هر روز حدود ۱۶ساعت طول میکشید.

در این نشست ژیلا اعلام کرد که سازمان تصمیم گرفته علیرضا را اخراج کند و رو به وی گفت بیا مزدور ورقه ها را امضا کن! که علیرضا بلند شد و به سرعت ورقه ها را امضا کرد. ژیلا بعد از چند ثانیه مکث و خیره شدن به وی ورقه ها را پاره کرد و گفت: «کور خواندی مزدور کثیف!! می‌خواستیم ثابت شود که مزدور رژیم هستی که ثابت شد ولی کور خوندی در سازمان مقوله ای بعنوان بریدن نداریم و خروج ممنوع است و برادر مسعود گفته تا سرنگونی به زور هم که شده ترا با خود می کشیم»!!.

فردای انروز ژیلا دیهیم به قرارگاه حبیب منتقل و جملیه فیضی به جایش فرمانده قرارگاه همایون شد.

بله جناب رجوی! شما از آنزمان مُردید!…

از آنروز به بعد دیگر علیرضا را ندیدم تا یک روز ظهر که برای ناهار در سالن غذاخوری بودم دیدم علیرضا با فریاد و لباسهای پاره و پابرهنه وارد سالن شد و به طرفم دوید. او فریاد می‌زد: محمود فخر می‌خواهد مرا بکشد!… محمد کریمی که کشتی گیر بود علیرضا را بلند کرد و زدش زمین. من کریمی را هل دادم و علیرضا را بلند کردم و گفتم: کجا بودی؟ چی شده؟ او همچنان فریاد می‌زد: محمود فخر می‌خواهد مرا بکشد… از زندان فرار کردم!… (محمود فخر یا فخاری از اعضای قدیمی و اطلاعات قرارگاه شش بودو برادر کوچکترش آقای مهدی فخار که تا روزی‌های آخر با هم بودیم و اکنون سالها است که از فرقۀ رجوی جدا شده است برایم تعریف کرد که برادرش سال ۷۳ در زمان چک امنیتی وی را مورد ضرب و شتم شدید قرار داده است و به همین دلیل از وی متنفر بود و از او دوری می کرد. امیدوارم روزی خودش افشاگری کند).

در این زمان محمود فخر آمد و می‌خواست علیرضا را ببرد که من نگذاشتم و از آنجاییکه مرا خوب می شناخت رفت و با جملیه فیضی و تعدادی از فرماندهان برگشت. جمیله فیضی از من خواست همراه علیرضا به دفترش بروم.

در آنجا جمیله فیضی به من گفت: نگران نباش… علیرضا برای کارهای خروجی اش به اشرف منتقل می‌شود.

از آنزمان هیچکس علیرضا را ندید. البته این فقط مشتی نمونه از خروار و بلکه خراوارها است!…

و در أخر باز می گویم: بله، آقای رجوی تو از آن زمانها مُردی و مُرده ای.

___________________________________

آرشیو موضوع : تحقیق و پژوهش

مریم سنجابی:فرار سران رده یک فرقه رجوی از لیبرتی و فریب کاری پیرامون شخص رجوی

فرار سران رده یک فرقه رجوی از لیبرتی و فریب کاری پیرامون شخص رجوی  مریم سنجابی، ندای حقیقت، نوزدهم ژوئیه ۲۰۱۶:…  ولی من از این فرصت میخواهم استفاده نموده و به همه خانواده های مظلوم اسیران و اعضای قربانی شده و مجامع بین المللی بیطرف هشدار داده و اعلام می کنم این کار هم یک …

مهاجرانی :ترکی بن فیصل و اعلام مرگ یک مومیایی

اکنون در دوره ی شعار هزار اشرف، همان تک پایگاه اشرف نابود شده است و در یک عملیات مسلحانه هم بسیاری از سران سازمان به قتل رسیدند. اموال و تاسیسات اشرف را هم حراج کردند. بازماندگان اشرف نشان هم که به لیبرتی رفتند. نه اشرفی ماند و نه ارتش آزادی بخشی. باید پرسید این شعار هزار اشرف که …

سخنرانی محمد حسین سبحانی در جلسه فعالین حقوق بشر در پاریس ـ ۹ یولی ۲۰۱۶

اما همانطور که در ابتدا اشاره کردم؛ نکته‌ای که این روز را تاریخی کرد نه بخاطر اهمیت سازمان مجاهدین بود و نه بخاطر اهمیت دستگیری مریم رجوی ، بلکه از این جهت این روز تاریخی است که چشم و گوش مردم جهان با پدیده …

محمد حسین سبحانی: ” مرحوم مسعود رجوی “

تصور من این است که باید معمای ” مرحوم مسعود رجوی ” را در محورهای 7 و 8 جستجو کرد. البته روشن است که باید  به همه این فرضیه ها ، اول از همه،  فرقه مجاهدین خلق و رهبری آن پاسخ بدهند که البته …

ایران قلم: در مراسمی که از جانب یک سازمان فرقه گرا و تروریستی برگزار می شود، شرکت نکنید

مسعود رجوی و مریم رجوی و سران این فرقه  به دلیل خیانت هایی که علیه مردم ایران مرتکب شده اند نه تنها از هیچ پایگاه مردمی برخوردار نیستند بلکه به شدت مورد تنفر و انزجار آحاد ملت ایران قرار دارند و به همین دلیل قادر نیستند که ایرانیان …

عمل چریکی و مسلحانه هم ترویج خشونت می​کند و هم …

عمل چریکی در ذات خود یک عمل متناقض است که هم ترویج خشونت می​کند و هم ترویج شجاعت، از خود گذشتگی، ایثار و فداکاری در راه مردم، در راه آرمان و در راه سازمان و چون به افراط فداکاری می​کند، به خودش حق می​دهد دست به خشونت​هایی بزند که از نظر یک روح دموکراتیک و انسانی یا محکوم …

علی جهانی: چه کسی جاسوس و خائن هست؟

از همه می خواهم که قضاوت کنند که بعنوان مثال بنده که  برای تهیه معیشت زندگی  ؛ روزی نه ساعت در رستوران مشغول کار سخت هستم و با حد اقل در آمد  در یک  خانه ای اجاره ای زندگی می کنم و سالی یک بار چند هفته تعطیل هستم ولی  حتی پس اندازی برای رفتن به تعطیلات …

گفتگو با سعید شاهسوندی ـ پیش‌زمینه‌های جزوه سبز (۲)

اکنون تقی شهرام دستش از دنیا کوتاه است و کسی نمی‌خواهد بر زخمهای کهنه نمک بپاشد. او انگیزه مبارزه با ستم و میرایی داشت و با کسانیکه دستشان از دور بر آتش بوده است اصلاً و ابدا قابل قیاس نیست. از آنجا که نقش فرد در تاریخ (چه سازنده و چه مخربانه) واقعی است، باید ببینیم چه باید کرد که …

غبارزدایی از آینه‌ها ـ ضربه خانه شیخ هادی و انتقاد از خود بهرام آرام

مرداد ۵۳ در سالگشت کودتای آمریکایی-انگلیسی سال ۱۳۳۲، سازمان تحت رهبری محمد تقی شهرام، چند انفجار بزرگ را در تهران در خیابان مخبرالدوله و حوالی سفارت انگلیس و…تدارک می‌دید که ازجمله به دلیل ناهماهنگی در توان و اجرا و…، انفجار در خانه پایگاهی واقع در خیابان شیخ هادی، و پیامدهای سهمگین دیگری را به دنبال داشت. آنچه …

ایران فانوس: بازرگان دختر نداشت

بازرگان دختر نداشت ایران فانوس، بیست و چهارم ژوئن ۲۰۱۶:…  مسعود رجوی که از احوال شورای باقیمانده باخبر بود و می دانست که آنها مشکل مردم ندارند، بلکه مشکل شکم دارند، سعی کرد سبیل اعضای باقیمانده را چرب تر کند و به طور خاص منوچهر هزارخانی را مورد عطوفت و دلجویی قرار دهد و او …

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید