۳۰ فروردین ۱۳۵۱، یادآور چهل و چهارمین سال خیانت مسعود رجوی به بنیاگذاران سازمان
بتول سلطانی، زنان ایران، هفدهم آوریل ۲۰۱۶:… روز ۳۰ فروردین سال ۱۳۵۱ مصادف است با تیرباران اولین دسته ازکادر مرکزیت سازمان “ناصر صادق،علی میهندوست،محمد بازرگانی و علی باکری “در میدان تیر چیتگر و یادآور خیانت و فرار مسعود رجوی ازمرگ و اعدام. چندی قبل از آن در تاریخ بیست و ششم بهمن سال ۱۳۵۰، ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی ومسعود رجوی در دادگاهی باصطلاح علنی و با حضور …
۳۰ فروردین ۱۳۵۱ ،یادآور چهل و چهارمین سال خیانت مسعود رجوی به بنیاگذاران سازمان
خانم بتول سلطانی زنان ایران،آلمان، ۱۷٫۰۴٫۲۰۱۶
روز ۳۰ فروردین سال ۱۳۵۱ مصادف است با تیرباران اولین دسته ازکادر مرکزیت سازمان “ناصر صادق،علی میهندوست،محمد بازرگانی و علی باکری “در میدان تیر چیتگر و یادآور خیانت و فرار مسعود رجوی ازمرگ و اعدام.
چندی قبل از آن در تاریخ بیست و ششم بهمن سال ۱۳۵۰، ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی ومسعود رجوی در دادگاهی باصطلاح علنی و با حضور خبرنگار خارجی به عنوان متهمان اصلی محاکمه شدند. البته علاوه بر آنهاشهید منصور بازرگان، محمود احمدی، مهدی فیروزیان وتعداد دیگری نیز در همین دادگاه محاکمه میشدند، در پایان حکم اعدام برای پنج تن صادر شد اما در نهایت مسعود رجوی اعدام نشد و بجای وی علی باکری به همراه ناصر صادق،علی میهندوست ومحمد بازرگانی در ۳۰ فروردین ۵۱تیر باران شدند.
مسعود رجوی موفق شد بخاطر همکاری با ساواک از اعدام بگریزد، هر چند که سازمان در طی این سالیان سعی داشته و دارد که دلیل آنرا پیگیریهای کاظم رجوی معرفی کند اما با فاش شدن اسنادی که از ساواک بدست آمد بطلان این ادعا بر همگان به اثبات رسید .
نمونه دیگر این فرار به جلو و وارونه جلوه دادن واقعیت در دوران جنگ ایران و عراق بود. رجوی در نشستهای داخلی سازمان ، رابطه سازمان با دولت عراق را رابطه دولت با دولت و کاملأ مستقل میخواند اما بعد از سقوط صدام ،اسنادی از استخبارات یا همان سازمان امنیت عراق بدست آمد که عملأ مزدوری و سرسپردگی رجوی وسایر مسئولین بالای این فرقه به صدام و حزب بعث عراق را بوضوح به تصویر و اثبات میکشاند.
در اسنادی نیز که از ساواک بدست آمده همکاری وی با این اداره و لو دادن بسیاری از خانه های تیمی و اطلاعات دیگر، دلیل تقلیل حکم وی از اعدام به حبس ابد عنوان شده است.
در سال ۱۳۹۰ در امریکا کتابی منتشر شد با عنوان در دامگه حادثه که به علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاهی میپردازد.این کتاب مجموعه گفتگویی است ما بین عرفان قانعی فرد وپرویز ثابتی که در زمان حکومت شاهنشاهی مدیریت امنیت داخلی ساواک را بر عهده داشته است.بخش کوتاهی از این گفتگو یکی دیگر از ادله ایست که میتوان از آن به خیانت و همکاری مسعود رجوی با ساواک پی برد .این گفتگو بطلان ادعای رجوی در تلاش برای مخفی کردن خیانت و همکاریش با ساواک بر علیه یاران و همرزمان خود درسازمان را بوضوح به چالش میکشاند.در زیر توجه شما را به بخشی از این مصاحبه جلب میکنم:
آقای قانعی فرد: قرار بود داستان مسعود رجوی را تعریف کنی
آقای پرویزثابتی: رجوی در شهریور ۱۳۵۰ دستگیر شد و جزو ۱۰ نفری بود که محکوم به اعدام شده بود. برادر مسعود، یعنی کاظم رجوی را من میشناختم… در سال ۱۳۳۶ باهم به مدت ۱ ماه برای استخدام در آموزش و پرورش دورهای را طی کردیم و باهم آشنا شدیم.
کاظم رجوی پس از ۱ـ۲ سال برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، فعالیت میکرد. من هم برای مسافرتی به سوئیس رفته بودم و از طرف ساواک کاری داشتم و ۸-۹ سال هم از سابقه من در ساواک میگذشت. حوالی سال ۱۳۴۷ بود و خواستم که کاظم رجوی را ملاقات کنم که مثلا ببینم چه کاری میتوانم درباره او انجام بدهم. به کاظم تلفن زدم و گفتم که: «مرا یادت هست؟»، گفت: «بله! کجا هستید؟ و همدیگر را ببینیم» و رفتیم و همدیگر را دیدیم. از او پرسیدم: «اینجا چه میکنی؟»، البته میدانستم و پروندهاش را مطالعه کرده بودم. به هرحال دیدم که خیلی هم سفت و سخت نیست و فقط یک انتقادهایی از شاه دارد، ولی زیاد مهم نیست… مسلما در آن موقع، هنوز نمیدانست که برادرش (مسعود) در شبکه مجاهدین خلق، فعالیت دارد. از من پرسید که شما چه میکنید؟ من هم گفتم که: «در نخست وزیری هستم»، گفت: «همان ساواک؟» من هم صراحتا گفتم: «بله!» گفت که: «خوب اینجا در سوئیس، چه میکنی؟»… خلاصه در حین گفتگو دیدم که دُمَش سست است و به عنوان نمایندگی ساواک در آنجا استخدامش کردم و به نماینده ساواک در ژنو، تحویلش دادم و ماهی ۱۰۰۰ فرانک سوئیس هم برایش حقوق گذاشتیم و مأمور ما شد و گزارشات برای ما میفرستاد
تا اینکه سال ۱۳۵۰ که برادرش (مسعود) دستگیر شد، کاظم، فوری نامه نوشت و تلفن زد که: «آقا! دستم به دامنت، برادرم را نجات بدهید!» و من هم گفتم که: «ببینم چه کاری میتوانیم بکنیم و بعد مسعود، محکوم به اعدام شد. کاظم جاهای مختلفی هم میرفت و ضمن اینکه به من متوسل میشد، میرفت مثلا ژان پل سارتر را هم میدید که علیه اعدامها، کاری بکند و مسعود اعدام نشود. من یک گزارشی درست کردم که برادرش برای ساواک، این کارها و خدمات را کرده و مسعود رجوی را یک درجه تخفیف بدهیم»، شاه هم موافقت کرد و یک درجه تخفیف داده شد و مسعود رجوی اعدام نشد
آقای قانعی فرد: فکر کنم که تا حدی توانستید که مسعود را به ساواک جذب کنید؛ البته خودش منکر این قضیه است
آقای ثابتی: نه! در بازجوییها، نسبتا همکاری کرد و آرام بود. خبر یک درجه تخفیف را که دادیم به روزنامهها، نوشتیم که این ۱۰ نفر محکوم به اعدام شدند و مسعود رجوی به علت اینکه در جریان بازجویی با ما همکاری کرده است، شامل یک درجه تخفیف شده است
آقای قانعی فرد: در واقع او را تخریب و بیاعتبار کردید
آقای ثابتی: بله! آن وقت در زندان معترض شده بود که: «نخیر، من چه همکاری داشتهام؟»، درحالیکه همکاری کرده بود، در بازجوییها، خیلی آدمها را معرفی کرده بود و جمهوری اسلامی هم چند سال پیش، بازجوییهایش را منتشر کرده بود. در زندان، گاهی زندانیها شلوغ میکردند، او میرفت و میگفت که شلوغ نکنید، درحالیکه مخفیانه فعالیتش را داخل زندان میکرد و تنها کسی بود که از همان گروه اول مانده بود و نتیجتا اتوماتیک، رهبر شده بود.
شاپور بختیار در کتابش از قول احمد میرفندرسکی (سفیر ایران در مسکو) نوشته است که: «کاسیگین برای اعدام رجوی، واسطه شده و دائما درباره رجوی با من حرف زده است.» میرفندرسکی گاهی با کاسیگین تختهنرد بازی میکرده اما این داستان که روسها واسطه شدهاند برای آزادی رجوی، ابدا درست نیست… متأسفانه یا خوشبختانه من واسطه شدم برای آزادی و زنده ماندن رجوی.
پی نوشت
کتاب در دامگه حادثه-آقای عرفان قانعی فرد-صفحات ۲۸۱تا ۲۸۳
اما دلیل دیگر بر پوچ بودن ادعای رجوی و باندش در جعل واقعیت آب و تاب دادنهای افراطی داستانهای ساختگی شکنجه های رجوی بدست ساواک میباشد.آنهم بعد از صدور حکم اعدام وی و بخاطر عصبانیت ساواک و شاه از فعالیتهای کاظم رجوی.
باری بهر جهت بعد از گذشت چهل و چهار سال ما اکنون شاهد هزار و یک خیانت دیگر وی هستیم ،اما اینبار نه تنها در حق نفرات ویارانش،که در حق مردم وکشورش.اکنون اوج و وسعت خیانتهای رجوی و باند فاسدش چنان بر هموطنان آشکار و مسجل شده است که خیانت او به بنیانگذاران سازمان را کاملأ تحت الشعاع خود قرار داده است.اما سرنوشت امروزی او و ترس و وحشتی که از مرگ دارد حداقل چهارده سال است که اینبار بطور شبانه روزی گریبانش را گرفته و رهایش نمیکند،مرگی که یک روزبرای همیشه با خفت تمام گریبان او را خواهد گرفت.
بتول سلطانی آلمان
۱۶٫۰۴٫۲۰۱۶