شکنجه و سر به نیست کردن حسین بخاطر پاره کردن عکس حاج مسعود رجوی در راستای سرنگونی بود؟

0
664

شکنجه و سر به نیست کردن حسین بخاطر پاره کردن عکس حاج مسعود رجوی در راستای سرنگونی بود؟

مجید روحی، ایران اینترلینک، بیست و هشتم فوریه ۲۰۱۶:… بعد از یک ماه حسین را آوردن که دستش ضرب دیده بود و زیر چشمانش کبود شده بود. من در فرقه رجوی آرایشگری میکردم. حسین را آوردن که موهایش را بزنم بعد مسئولی که مواظب حسین بود صدایش کردن رفت. از حسین پرسیدم کجا بردنت؟ حسین شروع کرد به فحش دادن به حاج مسعود رجوی و گفت من را بردن زندان انفرادی و چند روزی شکنجه کردن و از من کاغذ … 

لینک به منبع : ایران اینترلینک

لینک به صفحه فیسبوک آقای روحی

بخاطر پاره کردن عکست حاج مسعود رجوی دستور زندانی و شکنجه و سر به نیست کردن حسین را دادی. این هم در راستای سرنگونی بود ؟

مجید روحیبا نگاهی به تاریخ و نظری به مرگ بدنامان و دیکتاتورها و جلادان و آدمکشان تاریخ به درستی درخواهیم یافت که اینگونه افراد قبل از دچار شدن به مرگ فیزیکی دچار مرگ عقیدتی و شخصیتی گردیده اند.  فاصله و زمان مرگ شخصیتی تا مرگ فیزیکی در بین این افراد گرچه می تواند متفاوت باشد ولیکن آنچه مسلم است اینست که اینگونه افراد پس از مرگ عقیدتی  شخصیتی اگر سالها نیز همچنان زنده باشند زندگی آنها معمولی و طبیعی نیست و تا رسیدن زمان مرگ فیزیکی در مخفی گاه ها نوعی روزمره گی و زندگی گیاهی توام با ترس و وحشت و نگرانی را سپری می کنند.

درجایی خواندم که اینگونه افراد درحقیقت مرده و جنازه هایی هستند که درانتظار تدفین شدن می باشند.

حاج مسعود رجوی موجودی است تشنه قدرت و معروفیت و برای رسیدن به قدرت حتی در اندازه یک کرسی درمجلس هم حاضر است دست به هر جنایت و کشتاری بزند.

حاج مسعود رجوی را با توجه به تاریخچه زندگی اش می توان چنین تعریف نمود _  حاج مسعود رجوی اوج و نهایت و آخر رذالت _ پستی _ فرومایگی _ دنائت _ شیادی _ دروغگویی _ فریبکاری _ دجالیت_ بی سوادی _ نادانی و حماقت _بزدلی _ پاچه خواری _ سرسپردگی _ مزدوری _ زن ستیزی _ بلاهت _ دریوزگی _ عهد شکنی _ خیانت _ ریاکاری _ بیشرمی و…..

حاج مسعود رجوی جانور کم یابیست که در عمر ننگین و سراسر جنایت و خیانت خود همیشه زائده و سربار بوده است و زندگی خفت بارش به مزدوری و بیکاری و بی عاری سرسپردگی گذرانده سپری شده است.

وقتی در بخش ورودی و پذیرش فرقه بودم سر تعطیلی ظهر نمی خوابیدم و می امدم در راهرو اطاق دراز میکشیدم و بولتن می خواندم  که یکی از مسئولین فرقه به نام محمود سر ظهر امد و گیر داد که چرا نخوابیدی گفتم من ظهرها نمی خوابم بهش بر خورد. گفت فقط نفوذی ها هستن که سر ظهر نمی خوابن. به من خیلی بر خورد که چرا مسئول بالای فرقه این حرف ها را میزند. بعد یک دفعه قاطی کرد شروع کرد با صدای بلند فریاد زدن که چرا زیر عکس حاج مسعود رجوی دراز کشیدی؟ این توهین و بی احترامی به حاج مسعود رجوی رهبر فرقه است. با صدای بلند نفرات دیگه را هم بیدار کرد و مسئولین دیگه هم بیدار شدن امدن و از موضوع خبر نداشتن شروع کردن سر من داد زدن و فحش دادن. من هم خنده ام گرفت. مسئولین بیشتر عصبانی شدن و من را بردن پیش خواهر حشمت.

خواهر حشمت پرسید چرا زیر عکس برادر دراز کشیدی؟ همه نفرات در فرقه وقتی عکس حاج مسعود رجوی را میبینند می ایستن و احترام می گذارند ولی این کار تو بی احترامی به حاج مسعود رجوی هست و توهین به رهبر فرقه و مجازات دارد.

از خواهر حشمت پرسیدم واقعا مجازات دارد این کار من؟

خواهر حشمت گفت اره مجازات سنگین دارد؟

به خواهر حشمت گفتم که باید کل نفرات فرقه و خودتان هم مجازات بشوید. یک دفعه عصبانی شد شروع کرد به فحش دادن و مارک زدن.

گفتم خواهر حشمت تو تمام اطاق خوابها که عکس حاج مسعود رجوی هست و همه زیر عکس حاج مسعود رجوی میخوابند.

خواهر حشمت حرفی نداشت بگه به مسئولین گفت حرفی برای گفتن ندارید؟ مسئولین سرشان را پایین انداختن و حرفی برای گفتن نداشتن. بعد خواهر حشمت گفت برید استراحت کنید.

یک نفری بود به نام مستعار حسین متولد شیراز بود که با کلک و دروغ آورده بودن به فرقه و با زور لباس نظامی تنش کرده بودن  و انقدر به حسین در فرقه فشار می اوردن و اذیتش میکردن که قاطی کرده بود. نزدیک عید بود داشتیم آسایشگاه ها را نظافت میکردیم یک دفعه یک عکس از حاج مسعود رجوی روی زمین افتاده بود حسین برداشت عکس را شروع کرد به پاره کردن. مسئولین سریع آمدن عکس های پاره شده را از حسین گرفتن و یک ساعت بعد حسین را صدا کردن و سوار ماشین لندکروز بردنش. یک هفته ای گذشت از حسین خبری نشد. از مسئولین سوال میکردیم حسین را کجا بردن مسئولین میگفتن مگه تو نفوذی هستی که سراغ حسین را میگیری؟ با این مارک زدن ها میخواستن نفرات را سرکوب کنند و بترسانند.

بعد از یک ماه حسین را آوردن که دستش ضرب دیده بود و زیر چشمانش کبود شده بود. من در فرقه رجوی آرایشگری میکردم. حسین را آوردن که موهایش را بزنم بعد مسئولی که مواظب حسین بود صدایش کردن رفت. از حسین پرسیدم کجا بردنت؟ حسین شروع کرد به فحش دادن به حاج مسعود رجوی و گفت من را بردن زندان انفرادی و چند روزی شکنجه کردن و از من کاغذ گرفتن زیر شکنجه که اعتراف کنم نفوذی هستم. برگه را گرفتن و بعد کلی تهدیدم کردن که درباره زندان و شکنجه به کسی چیزی نگویم. بعد من رو قسم داد به کسی چیزی نگم. گفتم حسین جان خیالت راحت باشه.

بعد از مدتی باز حسین ناپدید شد.  تا چند ماهی خبری ازش نداشتیم و نفرات دیگری را هم نصف شب مسئولین میبردن. وقتی سوال میکردیم از مسئولین . مسئولین میگفتن میروند ماموریت.

بعد یک شب باران می امد ساعت سه شب مسئولم بیدارم کرد گفت بیا با تو کار دارن. سوار ماشین کردن و حرکت کردیم. تو راه از مسئولم پرسیدم کی با من کار داره این موقع شب؟  مسئولم گفت تو رو هم می خواهند بفرستن ماموریت .

وقتی رسیدیم چند نفر از مسئولین امدن و چشمانم را بستند و دستبند زدن و انداختن پشت ماشین و بیست دقیقه ای ما را چرخاندن و بعد با مشت و لگد میزدن و می کشیدنم روی زمین. انداختن تو یک اطاقی  چشمم و دستم را باز کردن. گفتن لباس نظامی ها را در بیار و لباس زندانی بهم دادن. مدتی گذشت تا یک روز زندانبان یادش رفت درب را قفل کند. درب را ارام باز کردم و رفتم درب سلول بقل را باز کردم حسین داخلش بود که کف سلول افتاده بود با صورت کبود. بعد درب را بستم سریع برگشتم تو سلولم  . یک روز حسین را سوار ماشین پاترول کردن و بردن دیگه خبری ازش نشد. تو قرارگاه های دیگه دنبالش گشتم پیداش نکردم و تو روزنامه هایی که فرقه رجوی زیر شکنجه برگه نفوذی گرفته بود را نگاه کردم داخل اسامی ها هم نبود.

مسئولین فرقه رجوی به دستور حاج مسعود رجوی کجا سر به نیستش کردن خدا میداند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آرشیو موضوع : مطالب برگزیده

 

 

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید