دکادنس ادبی، زوال است یا مبتذل؟

0
643

نیچه در باره واگنر در سال 1888 ، زمان خود را تحقیرآمیز دوران زوال و دکادنس نامید . او خود و واگنر را فرزندان عصر فرهنگ زوال می نامید . توماس مان نیچه را یکی از وقایع نگاران و تحلیل گران پدیده زوال دانست ، گرچه او کوشید تا بر نیهلیسم فرهنگی غالب گردد. یکی از دلایل رونق فرهنگ زوال در فرانسه را واگنر گرایی ادبیات آنزمان آنجا میدانند . بودلر خود یکی از واگنرگرایان مشهوربود.

دکادنس ادبی، زوال است یا مبتذل؟

علیشاه سلطانی ـ 18.01.2016

   Falsaf@web.de

دکادنس فرهنگی- ادبی در غرب، زوال و انحطاط است یا منحط و مبتذل؟ واژه و مفهوم ” دکادنس ” در زبان فارسی به اشکال زوال و انحطاط، یا مبتذل و منحط ، و یا بشکل مخلوطی از هردو ترجمه شده است . در غرب لیبرالها معمولا منظور اول، و چپها معنی دوم را در نظر میگیرند . ادبیات و فرهنگ ” دکادنس ” مفهومی است لاتین و به معنی سقوط، بی ریشه و در حال زوال می باشد .

مارکسیستها آنرا مفهومی فلسفی – استتیک در باره زوال اجتماعی میدانند که گویا از پایان قرن 19 در فرهنگ غرب جا افتاده . ادبیات زوال، غیراجتماعی و ضد مکتب ناتورالیسم و مخالف قوانین استتیک مکتب قدیمی کلاسیک است . چپها در رابطه با شعار “هنردرخدمت هنر” ادبیات سرگرم کننده ، عشقی ، جنایی ،خیالی ، آبزورد و غیره را بخشی از ادبیات مبتذل نظام سرمایه داری و طبقاتی میدانند .

مارکسیست ها ادبیات زئال را متهم نمودند که با شعار بی طرفی هنری به خلح سلاح فکری تودهها، دستکاری ومغزشویی مردم برای ادامه بقاء سرمایه داری و امپریالیسم میپردازد، چون آنان حتی ضد تمایلات دمکراتیک سیاسی ادبیات ناتورالیستی نیزبودند. هدف آنان بجای هومانیسم، تبلیغ نیهلیسم و جستجوی لذات شخصی در شرایط بحران بود. نفی وظایف اجتماعی ترقی خواهانه ادبیات ، طرح مسائل سیاسی شخصی بیمارگونه فردگرایانه ، پناه به روانشناسی گرایی بورژوایی ، قطع رابطه با ارثیه هومانیسم در ادبیات جهانی، گوشه گیری شبه عرفانی و جدایی از مردم، از دیگر انتقادات ادبیات مسئول به ادبیات زوال و انحطاط بود. ادبیات مسئول، اجتماعی و انتقادی، انسانی و مبارز، مقاوم و زیباگرا، طبقاتی و خلقی، مردمی و روشنگرانه و حتی ایدئولوژیک است و آن بخشی از ادبیات مدرن را که ادعای اجتماعی نداشته باشد، مبتذل و منحط می داند .

ادبیات دکادنس، اعلان زوال ادبیات کلاسیک در غرب بود. ادبیات زوال غرب در میانه قرن 19 به اوج شکوفایی خود رسید. نخستین بار در رابطه با زوال و سقوط سیاسی فرهنگی، بولیبوس مورخ رومی ،ماکیاولی، ولتر، منتسکیو و روسو، آثاری از خود بجا گذاشتند. بحث زوال فرهنگی از قرن 17 وارد زبان آلمانی شد. اشپنگلر در این کشور در سال 1918 کتاب مشهور و جنجالی خود یعنی “زوال غرب” را منتشر نمود .

زوال فرهنگی غرب طبق ادعای بعضی از مورخین از آغاز قرن 19 شروع شد. ادبیات زوال فرانسه در رابطه با سقوط و زوال و شکست امپراتوری های جهانی مانند دولت روم آغاز گردید. آن در ابتدای قرن 19 با مدرنیته فرهنگی متحد بود و موجب شکوفایی ادبی غرب در ابتدای قرن 19 شد. ادبیات زوال را بخشی از مکتب سمبولیسم می دانند. ژانر دلخواه ادبیات زوال سالها شعر بود .

از آغاز قرن بیست ادبیات امپرسیونیستی و ادبیات بومی-محلی کوشیدند تا به مخالفت با ادبیات زوال بپردازند. نظریه پردازان اصلی ومدرن ادبیات زوال، بودلر و فلوبر و والری و نیچه هستند. فیلسوفان عصر روشنگری از جمله منتسکیو و روسو با فرهنگهای فراموش شده پیشین؛ مخصوصا رم باستان، بحثی را در نیمه اول قرن 18 آغاز کردند .

بودلر در سال 1875 فلوبر را از جمله جاده صاف کن های ادبیات زوال در غرب نامید و والری شاعر فرانسوی کوشید تا در سال 1890 تعریف مثبتی ازادبیات زوال بدهد . در آثار لرد بایرون و هاینه و بودلر و آلن پو موضوع زوال ادبی -فرهنگی دیده میشود . آثاری از ریلکه و یاکوبسن و جخوف و توماس مان و مالارمه و اسکار وایلد و هاینریش بل و بعضی از اهل قلم امپرسیونیستی و سمبولیستی را در مکتب زوال جا میدهند .

نیچه در باره واگنر در سال 1888 ، زمان خود را تحقیرآمیز دوران زوال و دکادنس نامید . او خود و واگنر را فرزندان عصر فرهنگ زوال می نامید . توماس مان نیچه را یکی از وقایع نگاران و تحلیل گران پدیده زوال دانست ، گرچه او کوشید تا بر نیهلیسم فرهنگی غالب گردد. یکی از دلایل رونق فرهنگ زوال در فرانسه را واگنر گرایی ادبیات آنزمان آنجا میدانند . بودلر خود یکی از واگنرگرایان مشهوربود.

امروزه درام های اسکار وایلد و مترلینگ و رمان ” بودن بروک ” توماس مان را نمونه های ادبیات زوال می دانند . در آثار پسا ایده الیستی بایرون و شوپنهاور و واگنر نیز ما شاهد بیماری افسردگی و تب لیلی مجنونی و جهان درد و رنج میشویم، گرچه ادبیات زوال در آغاز خود را ضد رمانتیک فرانسوی یشمار می آورد .

تا میانه قرن بیست در آثار ژید و مان و یونکر نیز میتوان توصیف های زوال را شاهد بود . گرچه زولا یکی از مخالفان ادبیات زوال است ما در آثارش شاهد درد و زاری زمان زوال نیز هستیم . در زمان ما آثاری از تراکل و موسیل و بروخ و هسه و بن در آلمان، و فاکنر امریکایی  در رابطه با مقوله زوال نوشته شده اند .

رسانه های جمعی و مدرن سرمایه داری گلوبال در غرب ،حتی با ابزاری شبه رئالیستی میکوشند تا به اغتشاش فکری و اشاعه ترس وسرگرمی و حماقت مردم برای بقاء ارزشها و اصول خطرناک خود بپردازند . اینها را نیز میتوان بخشی از ادبیات و فرهنگ مبتذل و رو به زوال دانست .

   Falsaf@web.de

Dekadenz ,………. Decadence

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آرشیو موضوع : تاریخ، فرهنگ و هنر

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید